بالاتر از عشق

عشق پایان نیست ، چون بالاتر از عشق نیز هست.

یادت هست؟

love
۱۵ آبان ۹۴ ، ۱۹:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

شهر کوچک

این شهر کوچک تر از آن است که فکرش را می کردیم، نه؟
کوچکتر شبیه یک روستای کوچک که همه ی مردمانش هرروز همدیگر را میبینند
کوچکتر شبیه اکواریومی که تنها دوماهی دارد
و آندو از هم طلاق گرفته اند.
شهر ماهم اینگونه است و بازهم مثل قبل تو را در کنار خیابان خواهم دید
در خلوت ترین پیاده رو ها
و حتی در بی عابرترین کوچه های شهر
به تو برخواهم خورد
و باز هم خود را پنهان خواهم کرد
و آرام زاویه ای خواهم یافت و تورا حسرت خواهم خورد
چند لحظه ای بیشتر نمی شود اما 
صدها سال حسرت میخورم
میپرسی پنهان؟
دلیلش را نمی دانم
ولی بیشترین احتمالی که میدهم این است که
شاید با دیدن من بازهم رویت را برگردانی وخیلی ناشیانه به در و دیوار خیره شوی
دیگر نمیخواهم تا این حد ناشیانه نادیده گرفته شوم
با اینکه میدانم وقتی که تنها شدی
چند روزی را افسوس خواهی خورد
و از خود متنفر
و گریه خواهی کرد
البته تمامی این ها احتمال است 
شاید خیلی هم کم ،ولی نمیتوانم نادیده بگیرمشان
هنوز که هنوز است نمی توانم هرچه ناراحتیت را نتیجه میشود نادیده بگیرم
یادت هنوزهم روی بخار شیشه مینشیند و اسمت را می نویسد
یادت هنوز حاشیه های دفتر های مرا پر میکند
و یادت هنوز هم در آسمان شب صورت فلکی من است
یادم نمیکنی چرا؟
نمیدانم که الان مرا به یاد می آوری یا نه
مثل من شبها با خاطره ای خلوت کرده و گریان میخوابی ؟
و صبح دوباره شوره های اشکانت 
که به یادت می آورند که شب چگونه گذشت
یادم نمیکنی چرا؟
#دستخط_یک_دیوانه
#برای_تو_که_نیستی
#۹۴_۰۸_۱۲
#۱۷_۰۰


۱۲ آبان ۹۴ ، ۱۷:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

سیگار با قهوه

سیگار با قهوه

 ترکیب خوبیست برای ارامش

برای من

و اما نه برای تو

تو کنار شومینه مینشینی و برنامه ی روز بعدت را مرور میکنی 

و من روی یکی از نیمکت های پارک گذشته را

در سرما به تو می اندیشم

و بی طعم ترین چای عمرم را مینوشم

با یک تکه از شکلات های تلخی که در جیبم یخ بسته اند

و شروع میکنم از تو بنویسم

از تو که دیگر نیستی

متن را که شروع میکنم

دارند چراغ های پارک را کم میکنند

ولی بی اعتنا گوشی را برمیدارم و در تاریکی قدم میزنم

و کلمات را یکی یکی  پشت هم ردیف میکنن

نمیدانم زمان چگونه میگذرد

چشمم را که باز میکنم

تنها خود را در تاریکی میابم

وقتی که تو رویاهای روشنت را خواب میبینی

باد میوزد

میفهمم که سر انگشتانم دیگر حسی ندارند

مثل قلب تو

لج میکنم و تمام نوشته را پاک میکنم 

تا دوباره شب بعد فرا رسد

#دستخط_یک_دیوانه


۱۲ آبان ۹۴ ، ۰۱:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

نور - سلول شخصی

دوست دارم تمام روز با سرعت هرچه تمام تر بگذرد تا به شب برسم و بعد ارام گیرد تا معنای آرامش را احساس کنم
حواشی ساعت ۲ بامداد
زمانی که شهر در برابر عظمت شب سکوت میکند
و شب با تمام سیاهیش بخشندگی میکند و نور ماه را به زمین هدیه کند
ما از کودکی یاد گرفته ایم که نور را بپرستیم
هرانچه زیبا به نظرمان آید نور میشود و روشن
و هرآنچه که نپسندیم می شود تیره و تاریک
ولی آیا این حقیقت نور و تاریکیست
به لحظه ای فکر کن که تاریکی از جهان بگریزد
و همه جا روشن و نور باشد
تصور کن همه ی ذرات از خودشان نور ساطع کنند
چه روی خواهد داد
آیا باز هم روشنایی لذت بخش خواهد بود
من شب را می ستایم به خاطر عظمتش
بی شب روز معنایی نخواهد یافت ولی شب همیشه شب است و تاریک
ماهیت دارد
ریشه دار است
بودن یا نبودن نور تاثیری در آن نخواهد گذاشت
ولی اما روز به شب وابسته است و معنایش را از شب میگیرد
فکر کن و بیاندیش 
این نور نیست که تصاویر را به وجود می آورد این سایه ها است که آنهارا شکل میدهد
ما خیلی چیزهارا برعکس متوجه شده ایم و این جزو یکی از آنهاست
نور حقیر است و پست
چرا که منیت آنرا میتوان ساخت 
با شمع،چراغ و...
ولی چه کسی را دیدی که بتواند تاریکی را بسازد و وقتی مثل چراغ قوه ای آن را بتاباند.
چراغ قوه ای از تاریکی
فکرش را بکن
.
.
#دستخط_یک_دیوانه 
#سلول_شخصی
#نور
#۹۴#۰۸#۱۰
#۰۲:#۱۹

۱۰ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

برگیر مرا از سر

برگیر مرا از سر و
بخوانم
بخوانم بدون هیچ پیشوندی و بدون پسوندم
مرا از ذهنت بگذران من کیستم؟
درون ذهنت مرا در کدام زندان حبس کرده ای؟
در سلول قاتلان
یا دیوانگان
یا کسانی که به هیچ وجه نباید نزدیکشان شد
و یا در سیاهچال مردگان؟
هرچه میخواهی بکن
فقط در ذهنت باشم
همین برای من کافیست
#دستخط_یک_دیوانه
دستم خورد نسخه ی اصلی پاک شد_خاک تو سرم_از دیشب فقط همینجاش یادم مونده بود
#۹۴/۰۸/۹

۰۹ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

عشق بر زمان مسلط است

امروز هم گذشت و تمام مردم این شهر وقتی چشمان خود را باز کنند به فردا میرسند به مقصد دیروزشان

جایی که تمام ثانیه های آن تازه اند

تمام اتفاقات آن تا حال تکرار نشده

و همه چیزخارج از پیش بینی ماست.

این قانون زمان است.

ولی برای یک عاشق همه چیز متفاوت تر از این خواهد بود چرا که

عشق بر قانون مسلط است

یک عاشق هیچ گاه به فردا نخواهد رسید

و آن را لمس نخواهد کرد

و در خاطرات گذشته مدفون می شود

و کوله باری از خاطرات را همیشه به دوش خواهد کشید

الان سالهاست که از آن ماجرا میگذرد

ولی من هنوز هم درگیر آن روزهایم

همان حس همیشگی را هنگام بیدار شدن از خواب دارم

و همان حس همیشگی هنگامی که میخاهم به خواب روم

تمام لحظاتم پر شده از معنایی به نام انتظار

انتظار برای اینکه چیزی را حس کنم که متعلق به تو باشد.

این احساس تمام روزهای مرا پر می کند.

احساس اینکه چه می شود اگر امروز در خیابان ببینمت؟

یا صدایت را در ایستگاهی شلوغ در بین همهمه ی  مردم تشخیص دهم.

و یا رد پایی از تو بیابم

آری برای یک عاشق دنیا همانگونه میماند

حتی به این فکر نمیکنم که تو در این سالها چقدر تفاوت کرده ای

اصلا شاید تو تبدیل به کسی شده باشی که من از او متنفرم

ولی عاشق این هارا نمی فهمد اگر صد سال هم بگزرد تصویر معشوقش در ذهنش خواهد ماند

صدایش در گوشش

و بویش را هیچ گاه از یاد نخواهد برد.

تا حال فکر،میکردم که زمان قدرتمند ترین چیر در دنیاست ولی اکنون به این،عقیده رسیده ام که

عشق بر خلاف همه چیز این خصیصه را دارد که در مقابل زمان بیاستد و به زانو درآوردش.

شب ها و روزها از پی هم میگزرند و من هنوز هم در پی تو میگردم.

چشمانم در پی چشمانت

دستانم در پی دستانت

و گوش هایم در پی لبهایت

ولی میترسم

میترسم که تورا بیابم درحالی که خود را در گذشته گم کرده ام

میترسم وقتی تورا یافتم... دیگرمعشوق من نباشی

 چرا که زمان تغییرت داده باشد.

چرا که من تصویری که از تو دارم سالهاست که زمان نتوانسته تغییرش دهد ولی تو اینگونه نیستی

تو در گذر زمان هر روز دوباره از نو سرشته میشوی.

من تا مرگ پیش خواهم رفت و تا آن ذوز این ترس همراه من است

شاید تاوانی باشد برای یک کار ممنوعه

برای خوردن این سیب عشق

برای شکستن،قانون جبر

و با برای پرستیدنت ای عشق

و باز برای تو نوشتم 

#دستخط_یک_دیوانه



۰۸ آبان ۹۴ ، ۰۱:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

عصر

عصر که می شود 
دوباره مرا در اطراف این خیابان خواهی دید که چه غریبانه در این شهر قدم میزنم
در گوشه ای از،جدول کنار پیاده رو می نشینم و سیگارم را آتش میزنم
که باز هم از تو بنویسم
از تو که دیگر نیستی

در هیاهوی این خیابان
رهگذران میگذرند و چه دلسوزانه به حال من آه می کشند
گهگداری هم پیدا میشود آنهایی که روی از من برمیگردانند و تصویر قشنگ خود را از این شهر حفظ میکنند.
نمی دانم چرا همه چیز تورا یاد من می آورد و من با تمام وجودم دود می شوم و دود میکنم تمام آن خاطرات را که در قلب مرا به آتش می کشند


۲۷ مهر ۹۴ ، ۰۰:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

آنچه بین دانشجویان میگزرد

ماجرا از این قرار است که یکی از اساتید ادبیات دانشگاه عنوان متن زیر را به عهده ی دانشجویان قرار می دهد تا به قول خودش قلمی بزنند.

و من هم که عاشق این مسائل



آنچه بین دانشجویان میگذرد


واقعا یکی از سخت ترین کارهای ممکن فکر کردن به چیزهاییست که هر روز میبینیمشان ، لمسشان میکنیم و بی اعتنا از کنار آن میگزریم.
و سخت تر آنکه حال بخواهیم از آنها چیز هایی را نیز به قلم آوریم.
چیزهایی که از بس دیدیم و شنیده ایم دیگر برای ما جذاب نیستند ولی تا بخواهی نیازمند اندیشه اند، نیازمند تفکر تا عصاره ی خود را به ما تقدیم کنند.
آنچه که بین دانشجویان میگزرد یا به اصطلاح خودمان آنچه که بین ما میگزرد یک دنیا تجربه ی نابیست که سخت در دوران دیگر خواهیم دید . و طعم نابی که تا آخر عمر مزه اش را از یاد نخواهیم برد.
جمع هایی که انرژی شان غیر قابل سنجش است و صمیمیتشان از کتاب قصه های کودکانه نیز بیشترند.
گاهی این دوران مقدمه ای می شود برای 70 80 سال رفاقت و یا چکیده ای تجربیات سودمندی که در صفحه ای از دفتر زندگیمان تحریر میشوند.
بچه هایی که چه صادقانه کنار هم اجتماعی تر می شوند و یاد میگیرند که در رفاقت خیلی بار هارا باید به دوش بکشند و در عین حال هم به خیلی ها باید نه بگویند .
خوابگاه هایی که بعد از غروب خورشید چه غمناک می شود و غبار دلتنگی روی تمام سینه ها می نشیند و شبنم های زلالی که به یاد مادر به یاد پدر و گاهی به یاد دیار در غربت شکل میگیرد ولی باز هم بین خودشان میماند. و بین خودشان درد و دل میشود.
و چه شبهایی که همه بیدارند و به سقف اتاق خیره شده رویاهای آیندشان را میچینند.
و دوباره فردا سرحال تر از همیشه باهم برای ساختن آینده راهی می شوند.
ولی گاهی شب ها تفاوت دارد ، شبهای امتحان همه بیدارند و بلا استثنا خوشحال اند و زیاد میخندند.
البته عده ای از این خوشحالند که همه چیز را یاد دارند و فردا نمره ی خوبی خواهند گرفت ولی عموما اینطور نیست و آنهایی که زیاد میخندند فردا کمتر میگیرند ولی به هرحال این را به اطمینان میگویم که دفعه های بعد بهتر عمل خواهند کرد به هرحال در شب امتحان خیلی ها  به دامان گروه اول می افتند گاه می شود که ساعت ها و روزها یکی برای دیگری درس را دوباره توضیح میدهد و آخر هم با یک دستت درد نکند مزدش را میگیرد و راضی میشود .


جامع بودن عنوان فوق دلیل خوبیست تا چند کلامی هم از دانشگاه زده شود
یا به عباراتی زیر عنوان زیر را ادامه دهیم : آنچه که در دانشگاه برای دانشجویان میگزرد.
عموم دانشجویان دانشجو بودن را شغل خود میدانند ولی با مسعولیت پذیری کم که با مرور زمان حل و فصل میشود.
این علم نیست که فرق بین یک شخص تحصیل کرده و آکادمیک را با یک فرد معمولی متمایز میکند بلکه این متمایز کننده ی عالی دانشجو بودن است، دانشجو بودن برای یک مدت فرد را تحصیل کرده یا از نظر من اندیشمند بار می آورد.
فرد در دوران دانشجویی برای یک زندگی فردی اجتماعی ایده آل تعلیم می بیند که در ادامه توضیح داده خواهد شد.
عموم دانشگاه ها جامعه ی کوچکی می شوند برای خیلی کار ها و کلا نمونه ای کوچک از این جهان وسیع.
من در این جامعه ی کوچک ارتباط هایم را می سنجم، تجربه هایی را میبینم که در طول عمرم تا حال تجربه نکرده بودم، تجربه ای چون همکلاسی بودن با یک غیر ایرانی یا بحث راجب مهم ترین مسائل دنیا.
تصمیم برای آینده همه ی اینها جزو شعار هاییست که خیلی در محیط بیرون به گوش میخورد ولی در دانشگاه است که واقعا و حقیقتا آنها را دیده و تجربه کرده ام.
دانشجویانی که دور هم جمع میشوند و با هدف و انگیزه ی سرشاری در کانون ها و نشریات یاد میگیرند که چطور می توان با راه های صحیح یا آکادمیک نظرات خود را منتشر کرد . با هم در کرسی هایی نشست و درباره ی خیلی از مسائل بحث کرد. چطور نظریه ی صحیح را با دلسوزی به بقیه فهمانید و یا با متانت و منطق حرف های دیگران را قبول کرد و از نظریه ی حق پیروی و پشتیبانی نمود.

و در آخر فقط اینکه آنچه که بین دانشجویان میگذرد شاید از بیرون چیز بزرگی به نظر نیاید ولی این فقط دانشجویان هستند که این دوران را به گونه ی صحیح احساس میکنند و بهترین خاطراتشان را از آن به یادگار می برند.

والسلام

۱۹ مهر ۹۴ ، ۲۰:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

طعم عشق

بیا و دوباره مرا عاشق کن بگزار دوباره طعم عشق تمام نفس هایم را پر کند

و این جسم بی روح و سرد من بار دیگر گرما را حس کند.

پرم کند از امید و آرزوهایی که قرار است شبانه باهم راجبشان فکر کنیم.

نظر دهیم و بهترین هارا برای آینده مان برگزینیم،

همدیگر را بشناسیم و لحظه های بی معنای این زندگی را باهم معنی کنیم

بیا تا درباره ی علایقت بیشتر بدانم

و  تک تک اینها بشود نشانه هایی از تو برای من که تا آخر عمرم باید همراه خودم داشته باشم

بی آنکه یکی را فراموش کنم

مثلا وقتی که گل رزی را میبینم به یادت بیافتم و یا اگر جمله ای را از زبان کسی بشنوم که مخصوص توست صدایت در گوشم زمزمه شود

واقعا که چه ریسک بزرگی

ولی دنیا برای ریسک کردن ساخته شده

بیا تا تمام رازهای خاک خورده مان را از صندوقچه ی کوچک دلمان برداریم ، به هم نشان دهیم و در طاقچه ی این خانه کنار صداقت و وفاداری قرار دهیم. 

و آلبوم خاطراتمان را پر کنیم از عکس های نابی که تا آخر عمر در یادمان خواهند ماند حتی اگر این خانه و آلبوممان در آتش خاکستر شود.

بیا تا برای هم نفس بکشیم و زندگی کنیم

پر شویم از انرژی و شور

و لحظه شماری هایی برای آمدن روز عشقمان 

روزی که قرار است هردومان از یک پیاده رو عبور کنیم یا برای مدتی بسیار کوتاه نگاهمان به نگاه همدیگر گره بخورد 

شاد باشیم و برنامه بریزیم برای فردایی که از نظر ما ایده آل ترین چیزش باهم بودنمان است

و با لطافت برای همدیگر مرهمی باشیم که کوچکترین زخم هایمان را به اشتراک درد بکشیم

عصبی شویم برای بی احتیاطی های همدیگر و غصه هایمان را با خوشمزه ترین چاشنی این دنیا یعنی عشق میل کنیم

شبها را نخوابیم و کلبه ی آیندمان را تصور کنیم که در کنار هم آرام و راحت و خوشبختیم

و در خیالات خودمان پیاده روی کنیم، زیر باران بدویم و یا در دریاچه ای پر از قوهای سفید دستان همدیگر را بگیریم

به شرق برویم و زیر شکوفه های صورتی گیلاس همدیگر را ببوسیم

 یا در غرب یک تابستان کامل را روی کشتی دو نفریمان بگذرانیم.

و برای مدتی هم که شده عقل را فراموش کنیم و از خیالات و توهمات همدیگر لذت ببریم.

.

آری هرشب من برای تو اینگونه نامه مینویسم بی آنکه تو بدانی مخاطب این نامه هایم کیست

و حتی بی آنکه کمترین احتمالی را مبنی بر اینکه شاید تو خود مخاطب خاص قصه های من باشی ، بپذیری

ولی من هنوز هم برای تو نامه خواهم نوشت و شبهای خود را پر خواهم کرد از یاد تو

حتی اگر این عشق هیچوقت به سرانجام خود نزدیک نشود.

این نامه را روزی به دستان تو خواهم رسانید.

از اعماق وجودم خواهش میکنم به تک تک کلماتم فکر کن و عشق بورز.

taste of love

۱۶ مهر ۹۴ ، ۰۱:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

غربت زمان

از دور دیدمت انگار

زمان صد بار تورا بلعیده بود 

و من برای لحظه ای با تمام وجودم غربت را احساس کردم

هنوز هم باورم نمی شود زمان بتواند این غربت را در بین ما پدید آورد

و من که با تمام قوایم داشتم مقابل زمان می ایستادم تا خاطرات تورا از من نگیرد

هر شب تمام آن خاطراتمان را جلوی چشمانم می آوردم

و از تک تک لحظاتمان مشق مینوشتم

مبادا لحظه ای را فراموش کرده باشم

ولی اشتباه میکردم

تو دیگر با آن عکس هایی که شبها مرا به خواب میسپردند تفاوت داری

برای لحظه ای ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود

به خود می لرزیدم و از این همه ثانیه هایی که از پی هم میگذشتند متنفر یودم

هر لحظه ای که می آمد انگار داشت تورا از من دور تر و دوورتر میکرد.

آری زمان داشت تورا از من میگرفت و من کاری نمی توانستم انجام دهم

دوست دارم زمان را بشکافم و به عقب باز گردانم و فقط روزهای باهم بودمان را تا آخر عمر زندگی کنم.

وقتی که تورا دیدم فهمیدم که زمان چقدر بی رحم است.

تو عوض شده بودی و من میتوانستم این را حتی از  طرز نگاهت هم تشخیص دهم.

دیگر در نگاهت عشقی نیافتم


غربت

۱۳ مهر ۹۴ ، ۲۱:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده
Instagram