این شهر کوچک تر از آن است که فکرش را می کردیم، نه؟
کوچکتر شبیه یک روستای کوچک که همه ی مردمانش هرروز همدیگر را میبینند
کوچکتر شبیه اکواریومی که تنها دوماهی دارد
و آندو از هم طلاق گرفته اند.
شهر ماهم اینگونه است و بازهم مثل قبل تو را در کنار خیابان خواهم دید
در خلوت ترین پیاده رو ها
و حتی در بی عابرترین کوچه های شهر
به تو برخواهم خورد
و باز هم خود را پنهان خواهم کرد
و آرام زاویه ای خواهم یافت و تورا حسرت خواهم خورد
چند لحظه ای بیشتر نمی شود اما 
صدها سال حسرت میخورم
میپرسی پنهان؟
دلیلش را نمی دانم
ولی بیشترین احتمالی که میدهم این است که
شاید با دیدن من بازهم رویت را برگردانی وخیلی ناشیانه به در و دیوار خیره شوی
دیگر نمیخواهم تا این حد ناشیانه نادیده گرفته شوم
با اینکه میدانم وقتی که تنها شدی
چند روزی را افسوس خواهی خورد
و از خود متنفر
و گریه خواهی کرد
البته تمامی این ها احتمال است 
شاید خیلی هم کم ،ولی نمیتوانم نادیده بگیرمشان
هنوز که هنوز است نمی توانم هرچه ناراحتیت را نتیجه میشود نادیده بگیرم
یادت هنوزهم روی بخار شیشه مینشیند و اسمت را می نویسد
یادت هنوز حاشیه های دفتر های مرا پر میکند
و یادت هنوز هم در آسمان شب صورت فلکی من است
یادم نمیکنی چرا؟
نمیدانم که الان مرا به یاد می آوری یا نه
مثل من شبها با خاطره ای خلوت کرده و گریان میخوابی ؟
و صبح دوباره شوره های اشکانت 
که به یادت می آورند که شب چگونه گذشت
یادم نمیکنی چرا؟
#دستخط_یک_دیوانه
#برای_تو_که_نیستی
#۹۴_۰۸_۱۲
#۱۷_۰۰