بالاتر از عشق

عشق پایان نیست ، چون بالاتر از عشق نیز هست.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی خوب» ثبت شده است

My Life

خیلی وقت است که خود را فراموش کرده ام ، آنقدر که وقتی امروز صبح خود را در آینه دیدم باورم نمیشد ، چقدر عوض شده بودم !

انگار نه انگار من خودم بودم . انگار نه انگار که تمام لحظاتم را از ابتدا در کنارش بوده ام ، در گریه هایش گریه کرده بودم و در شادی هایمان هم با هم یکصدا خندیده بودیم ، اما چه غریبانه به نظر می آمدم!

مات در چشمان خودم زل زدم . یک دنیا حرف برای گفتن داشتیم ، مثل این بود که از سفری دور آمده باشد نگاهش را در آیینه در آغوش گرفتم .  اشکانش را پاک کردم و موهای پریشانش را مرتب کردم ، احساس خیلی خوبی داشتم . کسی را یافته بودم که میتوانست مرا درک کند ، همیشه در کنارم باشد ، کمکم کند و هرگز تنهایم نگذارد.

انگار که بهترین دوستم را در آیینه یافته بودم.

ما کلا به گونه ای هستیم که همیشه یک چیز را فراموش میکنیم ، گاهی کلید های در را روی میز جا میگذاریم و گاهی کیف پولمان را ، گاهی اقساط خودرویمان را از یاد میبریم و گاهی یک قرار مهم کاری را

اما من فکر میکنم که مهم تر از همه ی این ها ، خودمانیم که همیشه فراموش شده ایم. در تمام دوران زندگی شاید حتی یکبار هم از خودمان نپرسیده ایم که نظر تو چیست؟

همیشه خود رای بوده ایم و یا از دوستانمان کمک خواسته ایم و این یعنی که خود را فراموش کرده ایم. همیشه وقتی خواسته ایم لباسی بخریم به این فکر کرده ایم که چه رنگی باشد تا از نظر دیگران زیبا به نظر برسد، حتی من با قاطعیت میگویم که تا الان پیش نیامده است که تنهایی برای خرید لباسهایمان رفته باشیم ، همیشه همراه خودمان یک نفر دیگر بوده که نظر او و دیگران را ارجح تر از نظر خودمان دانسته ایم و هیچگاه از خودمان نپرسیده ایم که نظر تو چیست؟ اصلا این برای تو لباس راحتیست یا نه ؟

نمیدانم شاید هم خواندن این ها کمی گیجتان کرده باشد اما مطمعنم که دقیقا میدانید از چه چیزی حرف میزنم.

بعد از اینکه لبخند روی لبانش سبز شد دستشش را گرفتم تا با هم صبحانه بخوریم ، من چایی را دم کردم ، او سفره را پهن کرد ، من چایی میریختم و او گردو هارا می آورد.اگر بگویم اذت بخش ترین صبحانه ای بود که تا با الان خورده بودم هیچ اغراقی نکرده ام .

عکس می اندازیم ، کافه میرویم ، غذا میخوریم ، خرید میکنیم ، حرف میزنیم ، رفتار میکنیم ، فیلم میبینیم ، کتاب میخوانیم ، دوست میداریم ، متنفر میشویم . اما در هر کدام از این لحظات چقدر برای خودمان اهمیت داده ایم و چقدر برای دیگران؟ در بین همه ی این کار ها چقدرشان برای خودمان بوده و چقدرشان برای دیگران؟
مجموع این ها یعنی زندگی من ، یعنی زندگی تو ، ولی من فکر میکنم که هم اکنون هیچکس زندگی خودش را ندارد چون هیچکس برای خودش زندگی نمیکند بلکه ما همه مان داریم برای هم زندگی میکنیم ، همه مان داریم برای هم غذا میخوریم ، برای هم عکس میگیریم ، برای هم رفتار میکنیم و و و

نمیدانم بیشتر از این چیزی برای گفتن داشته باشم یا نه اما امیدوارم که از این به بعد برای خودم زندگی کنم ، خودم را دوست داشته باشم چون هرکسی که خودش را دوست نداشته باشد ، نباید انتظار داشته باشد که دیگران اورا دوست داشته باشند.

سعی کنیم همه برای خودمان زندگی کنیم و هر کس زندگی خودش را داشته باشد

میلاد نوری زاده
#دستخط_یک_دیوانه

 

 

 

۲۱ آبان ۹۵ ، ۰۱:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

28 مهر ماه 95

راستش اون موقع هایی که ادم نمیتونه چیزی بگه همیشه سعی میکنه که احساساتشو با کوتاه کردن جملات بیان کنه مثلا با یه لبخند خیلی عمیق 😊یا یه تشکر معمولی ویژه☺️ . منم دیروز و امروز میخواستم دقیقا همین کارو بکنم چون واقعا نمیدونستم که چطوری میتونم حرفامو بزنم ولی خب این طوری هم خیلی بد میشد اصلا به دلم نمینشست برای همین خواستم هرچند طولانی یه متن بنویسم از اول البته قصد دارم توش هرچی که از زندگی فهمیدم رو آپدیت کنم و رو کاغذ بیارم.
اره امروز تولدمه ، 28 مهر 🎂
دیروزش 27 مهر اصلا چیز خاصی حس نمیکردم درست مثل بقیه روزا بود ، گاهی وقتا واقعا ادم انقدر تو روزمرگی هاش گیر میافته که فراموش میکنه دورو برشو حس کنه که کیا هستن کیا نیستن کیا بودن و کیا نبودن؟ کلا زندگی میافتهه رو یه حلقه ی تکرار و همینطور ادامه پیدا میکنه روزها میگذرن و میگذرن بدون اینکه ادم حس خاصی داشته باشهه بدون اینکه ادم بفهمه که امروز همین الان چیارو داره و نمیدونه؟ کیا دورو برش هستن و نمیتونه ببینه اخه ما ادما همیشه دنبال نداشته هامونین و این تو ذاتمونه ولی نه این درست نیس ، ادم خوبه که آمار داشته هاشم داشته باشه ، حس ها حال احوالش و دوستاش .
نمیدونم چرا اینطوری شده که همه به نظرم ناراحت میان و خیلیا هستن که فقط غر میزنن و هیچوقتم از زندگیشون راضی نمیشن . منم البته شاید جزو اون دسته از افراد بودم. ولی خب میدونی به نظرم این یه جور اشتباهه یا هرچیزی که اسمشو میخوای بزار ادم باید ارزو داشته باشه ولی همونقدر که ارزو داره باید مواظب دورو برش هم باشه. نباید زندگی حالمون رو عادی ببینیم ، من نمیگم برای آینده تلاش نکنیم ولی همونقدر که برای آینده تلاش میکنیم باید زندگی خودمونم قدر بدونیم! هیچکس که زندگیش بد بد بد بد مطلق نیست همه مطمعنم یه سری خوبی هایی هم دارن ، ولی خب اونا هم باید دیده بشن.
میدونم خیلی دارم طولانیش میکنم ولی نمیتونم اینارو تو دلم نگه دارم
به نظر من زندگی یه جور دیگه باید معنی میشده ، زندگی یعنی شروع یعنی بودن ، لحظه ی آغاز زندگی همون لحظه ی اول اوله.
خیلیا هستن که از زندگیشون راضی نیستن و میگن که اصلا ما چرا باید به دنیا میومدیم ما نمیخوایم به دنیا بیایم، ولی خوب یه لحظه دقت کنید مگه اصلا قبل تولد شما وجود داشتید که بخواید به اون دوران برگردید یا نه ، کلا قبلش که چیزی نبودید!، لحظه ای که اومدید شروع شده حالا باید تو این زندگی ادامه بدی ، حالا باید فکر کنی و ببینی که چیکار کنی که حالت خوب باشه خوب هم یعنی طوری که زندگی به دلت بشینه ازش لذت ببری و خیلی چیزای دیگه.
کلا میخوام اینو برسونم که زنده بودن یه اصله و نمیشه تغییرش داد ما فقط میتونیم طرز زنده بودنمونو عوض کنیم ، ما باید بگیم هدفمون در زندگی چیه نه اینکه هدفم از زندگی کردن چیه؟ زندگی یه اصله اونو ول کن ، بیا داخلش حالا ببین که میخوای زندگیت چجوری باشه؟
خب حالا اینارو ولش امروز تولدم بود یعنی روزی که این زندگی شرو شد و منم دارم به این فک میکنم که این زندگیمو میخوام چطوری باشه؟ 20 سال گذشت و به قول یکی وارد دهه ی سوم از زندگیم شدم، دهه دوم کهه واقعا میخوام اسمشو بزارم دهه تجربه، گذشت و خیلی چیزا فهمیدم امیدوارم تو دهه ی بعدی این شناختن ها به دردم بخوره و استفاده کنم.
دهه ی بدی ننبود ولی کاش همش مثل اخراش میشد آخراش واقعا دیگه میتونم بگم ک عالی بود از هر لحاظ ، یه نتیجه گیری 10 ساله ی عالی کاش 10 سال بعدی هم مثل این روزها باشه. روزهایی که واقعا زندگیم خیلی عوض شد. البته تو این 10 سال خیلیا نقش داشتن ولی شاید مهم تریناشون و حاصل این ده سال همونایین که آخرش هم بودن.
من این ده سالو مینویسم به یاد همه ی اون کسایی که این اواخر بودن.
و اما امروز یعنی روز تموم شدن این ده سال ، از نظر من انگار یه روز معمولی بود ، یه روزی که اصلا از هیچکس هیچ انتظاری نداشتم و همه چیز داشت روال عادیششو طی میکرد ولی خب همیشهه دورو بر ما یه عده هستن که خوشحالیشون خوشحالی ماست. و سعی میکنن خوشحالمون کنن.
ی سورپرایز خیلی عالی ، در اون حد که من واقعا دست و پامو گم کردم ،البته بعدش خودم سورپرایزشون کردما😎، نمیدونم اسمشو چی بزارم ولی انقدر زحمت کشیدن که هزار بارم تشکر کنم بازم کم گفتم.
ولی با زحمتاشون خیلی چیزا به من فهموندن. همه ی اون کاستی هارو پر کردن و خیلی چیزای دیگه مثل معنی یک کلمه
(دوست)😌😌😌😌😌
شاید این کلمه هارو ما خیلی تو کارامون استفاده میکنیم ولی همیشه حسشون نمیکنیم حسی که من امروز پیدا کردم کلا بهش روح بخشید . یه روح بخشیدنی که تا اخر عمرم از یادم نمیره.
از همه ی کسایی که معنی زندگی رو برام عوض کردن و خیلی چیزا بهم فهموندن ممنون.

۲۸ مهر ۹۵ ، ۲۳:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده
Instagram