"میتوانم نامه ات را پستچی باشم اما...
میترسم جای شکوفه شرقیت و کشتی غربیت لو برود ...
میترسم نامه ات را در همان وسط ها رها کنند...
یادشان برود که این نامه شاهنامه داستانهای شبانه توست ...
بگذار نامه ات همینجا بماند. گوشی اگر برای شنیدن بود. زمزمه هایت متن نمیشد."
آری این نامه ها باید همینجا بماند، بگذار در آینده روزنامه ای بنویسد : "سالهاست نویسنده ای در این نوشته ها مدفون شده است چرا که نه توانست خود و گذشته اش را انکار کند و نه توانست رویای مسخره ای از آینده اش را باور داشته باشد."
" 1111 روز این وبلاگ رو هم تقدیم میکنم به تنها گوشهای زمزمه این شاهنامه شبانه"