راستش را بخواهی نیستَنَت، زیاد ها هم بد نیست.
چند وقتی بازوانم کار نکردند، اکنون پلکم میپرد، به مرور لاغر شده
و سرانجام هم دیوانه می شوم.
این هارا همه تجربه میکنند وقتی سالهاست کسی سر جایش نیست...
.
#دستخط_یک_دیوانه
#میلاد_نوری_زاده
راستش را بخواهی نیستَنَت، زیاد ها هم بد نیست.
چند وقتی بازوانم کار نکردند، اکنون پلکم میپرد، به مرور لاغر شده
و سرانجام هم دیوانه می شوم.
این هارا همه تجربه میکنند وقتی سالهاست کسی سر جایش نیست...
.
#دستخط_یک_دیوانه
#میلاد_نوری_زاده
بیا و دوباره مرا عاشق کن بگزار دوباره طعم عشق تمام نفس هایم را پر کند
و این جسم بی روح و سرد من بار دیگر گرما را حس کند.
پرم کند از امید و آرزوهایی که قرار است شبانه باهم راجبشان فکر کنیم.
نظر دهیم و بهترین هارا برای آینده مان برگزینیم،
همدیگر را بشناسیم و لحظه های بی معنای این زندگی را باهم معنی کنیم
بیا تا درباره ی علایقت بیشتر بدانم
و تک تک اینها بشود نشانه هایی از تو برای من که تا آخر عمرم باید همراه خودم داشته باشم
بی آنکه یکی را فراموش کنم
مثلا وقتی که گل رزی را میبینم به یادت بیافتم و یا اگر جمله ای را از زبان کسی بشنوم که مخصوص توست صدایت در گوشم زمزمه شود
واقعا که چه ریسک بزرگی
ولی دنیا برای ریسک کردن ساخته شده
بیا تا تمام رازهای خاک خورده مان را از صندوقچه ی کوچک دلمان برداریم ، به هم نشان دهیم و در طاقچه ی این خانه کنار صداقت و وفاداری قرار دهیم.
و آلبوم خاطراتمان را پر کنیم از عکس های نابی که تا آخر عمر در یادمان خواهند ماند حتی اگر این خانه و آلبوممان در آتش خاکستر شود.
بیا تا برای هم نفس بکشیم و زندگی کنیم
پر شویم از انرژی و شور
و لحظه شماری هایی برای آمدن روز عشقمان
روزی که قرار است هردومان از یک پیاده رو عبور کنیم یا برای مدتی بسیار کوتاه نگاهمان به نگاه همدیگر گره بخورد
شاد باشیم و برنامه بریزیم برای فردایی که از نظر ما ایده آل ترین چیزش باهم بودنمان است
و با لطافت برای همدیگر مرهمی باشیم که کوچکترین زخم هایمان را به اشتراک درد بکشیم
عصبی شویم برای بی احتیاطی های همدیگر و غصه هایمان را با خوشمزه ترین چاشنی این دنیا یعنی عشق میل کنیم
شبها را نخوابیم و کلبه ی آیندمان را تصور کنیم که در کنار هم آرام و راحت و خوشبختیم
و در خیالات خودمان پیاده روی کنیم، زیر باران بدویم و یا در دریاچه ای پر از قوهای سفید دستان همدیگر را بگیریم
به شرق برویم و زیر شکوفه های صورتی گیلاس همدیگر را ببوسیم
یا در غرب یک تابستان کامل را روی کشتی دو نفریمان بگذرانیم.
و برای مدتی هم که شده عقل را فراموش کنیم و از خیالات و توهمات همدیگر لذت ببریم.
.
آری هرشب من برای تو اینگونه نامه مینویسم بی آنکه تو بدانی مخاطب این نامه هایم کیست
و حتی بی آنکه کمترین احتمالی را مبنی بر اینکه شاید تو خود مخاطب خاص قصه های من باشی ، بپذیری
ولی من هنوز هم برای تو نامه خواهم نوشت و شبهای خود را پر خواهم کرد از یاد تو
حتی اگر این عشق هیچوقت به سرانجام خود نزدیک نشود.
این نامه را روزی به دستان تو خواهم رسانید.
از اعماق وجودم خواهش میکنم به تک تک کلماتم فکر کن و عشق بورز.
از دور دیدمت انگار
زمان صد بار تورا بلعیده بود
و من برای لحظه ای با تمام وجودم غربت را احساس کردم
هنوز هم باورم نمی شود زمان بتواند این غربت را در بین ما پدید آورد
و من که با تمام قوایم داشتم مقابل زمان می ایستادم تا خاطرات تورا از من نگیرد
هر شب تمام آن خاطراتمان را جلوی چشمانم می آوردم
و از تک تک لحظاتمان مشق مینوشتم
مبادا لحظه ای را فراموش کرده باشم
ولی اشتباه میکردم
تو دیگر با آن عکس هایی که شبها مرا به خواب میسپردند تفاوت داری
برای لحظه ای ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود
به خود می لرزیدم و از این همه ثانیه هایی که از پی هم میگذشتند متنفر یودم
هر لحظه ای که می آمد انگار داشت تورا از من دور تر و دوورتر میکرد.
آری زمان داشت تورا از من میگرفت و من کاری نمی توانستم انجام دهم
دوست دارم زمان را بشکافم و به عقب باز گردانم و فقط روزهای باهم بودمان را تا آخر عمر زندگی کنم.
وقتی که تورا دیدم فهمیدم که زمان چقدر بی رحم است.
تو عوض شده بودی و من میتوانستم این را حتی از طرز نگاهت هم تشخیص دهم.
دیگر در نگاهت عشقی نیافتم
قول داده بودم که دیگر از تو نگریم
اما
زیر باران رفتم
و با خدا
سیر برای تو گریستیم
برای تو که نبودی
شب بود و من تنها
درد بود و من تنها
و باران بود؛
دیگر تنها نبودم
تو بودی و خاطراتت،
تو بودیو بویت،
و، تو بودی ولی من، من نبودم.
همه چیز تو بودی
باران تو بودی
اشک تو بودی
جوی تو بودی
آسمان تو بودی
و حتی خدا؛
من در آن باران خدا را یافتم
که در درون من
به من
به تو
و به انسان
میگرید
و خود را تحسین میکند که عشق را آفربد
درد را آفرید
و قلب را آفرید
من در آن باران خدا را یافتم
که داشت به تو حسد میورزید
به من عشق
و به ما جبر
اگر باز روزی آمد
که دوباره من باشم و تو و او
آنگاه باز من اشتباه خواهم کرد
آنگاه باز من تورا....،
و آنگاه باز خدارا از جنس عشق خواهم دید
و خواهم پرستیدش
برای من خدا چیزیست از جنس عشق از جنس من از جنس تو