خیلی وقت است که خود را فراموش کرده ام ، آنقدر که وقتی امروز صبح خود را در آینه دیدم باورم نمیشد ، چقدر عوض شده بودم !
انگار نه انگار من خودم بودم . انگار نه انگار که تمام لحظاتم را از ابتدا در کنارش بوده ام ، در گریه هایش گریه کرده بودم و در شادی هایمان هم با هم یکصدا خندیده بودیم ، اما چه غریبانه به نظر می آمدم!
مات در چشمان خودم زل زدم . یک دنیا حرف برای گفتن داشتیم ، مثل این بود که از سفری دور آمده باشد نگاهش را در آیینه در آغوش گرفتم . اشکانش را پاک کردم و موهای پریشانش را مرتب کردم ، احساس خیلی خوبی داشتم . کسی را یافته بودم که میتوانست مرا درک کند ، همیشه در کنارم باشد ، کمکم کند و هرگز تنهایم نگذارد.
انگار که بهترین دوستم را در آیینه یافته بودم.
ما کلا به گونه ای هستیم که همیشه یک چیز را فراموش میکنیم ، گاهی کلید های در را روی میز جا میگذاریم و گاهی کیف پولمان را ، گاهی اقساط خودرویمان را از یاد میبریم و گاهی یک قرار مهم کاری را
اما من فکر میکنم که مهم تر از همه ی این ها ، خودمانیم که همیشه فراموش شده ایم. در تمام دوران زندگی شاید حتی یکبار هم از خودمان نپرسیده ایم که نظر تو چیست؟
همیشه خود رای بوده ایم و یا از دوستانمان کمک خواسته ایم و این یعنی که خود را فراموش کرده ایم. همیشه وقتی خواسته ایم لباسی بخریم به این فکر کرده ایم که چه رنگی باشد تا از نظر دیگران زیبا به نظر برسد، حتی من با قاطعیت میگویم که تا الان پیش نیامده است که تنهایی برای خرید لباسهایمان رفته باشیم ، همیشه همراه خودمان یک نفر دیگر بوده که نظر او و دیگران را ارجح تر از نظر خودمان دانسته ایم و هیچگاه از خودمان نپرسیده ایم که نظر تو چیست؟ اصلا این برای تو لباس راحتیست یا نه ؟
نمیدانم شاید هم خواندن این ها کمی گیجتان کرده باشد اما مطمعنم که دقیقا میدانید از چه چیزی حرف میزنم.
بعد از اینکه لبخند روی لبانش سبز شد دستشش را گرفتم تا با هم صبحانه بخوریم ، من چایی را دم کردم ، او سفره را پهن کرد ، من چایی میریختم و او گردو هارا می آورد.اگر بگویم اذت بخش ترین صبحانه ای بود که تا با الان خورده بودم هیچ اغراقی نکرده ام .
عکس می اندازیم ، کافه میرویم ، غذا میخوریم ، خرید میکنیم ، حرف میزنیم ، رفتار میکنیم ، فیلم میبینیم ، کتاب میخوانیم ، دوست میداریم ، متنفر میشویم . اما در هر کدام از این لحظات چقدر برای خودمان اهمیت داده ایم و چقدر برای دیگران؟ در بین همه ی این کار ها چقدرشان برای خودمان بوده و چقدرشان برای دیگران؟
مجموع این ها یعنی زندگی من ، یعنی زندگی تو ، ولی من فکر میکنم که هم اکنون هیچکس زندگی خودش را ندارد چون هیچکس برای خودش زندگی نمیکند بلکه ما همه مان داریم برای هم زندگی میکنیم ، همه مان داریم برای هم غذا میخوریم ، برای هم عکس میگیریم ، برای هم رفتار میکنیم و و و
نمیدانم بیشتر از این چیزی برای گفتن داشته باشم یا نه اما امیدوارم که از این به بعد برای خودم زندگی کنم ، خودم را دوست داشته باشم چون هرکسی که خودش را دوست نداشته باشد ، نباید انتظار داشته باشد که دیگران اورا دوست داشته باشند.
سعی کنیم همه برای خودمان زندگی کنیم و هر کس زندگی خودش را داشته باشد
میلاد نوری زاده
#دستخط_یک_دیوانه