سیگار با قهوه
ترکیب خوبیست برای ارامش
برای من
و اما نه برای تو
تو کنار شومینه مینشینی و برنامه ی روز بعدت را مرور میکنی
و من روی یکی از نیمکت های پارک گذشته را
در سرما به تو می اندیشم
و بی طعم ترین چای عمرم را مینوشم
با یک تکه از شکلات های تلخی که در جیبم یخ بسته اند
و شروع میکنم از تو بنویسم
از تو که دیگر نیستی
متن را که شروع میکنم
دارند چراغ های پارک را کم میکنند
ولی بی اعتنا گوشی را برمیدارم و در تاریکی قدم میزنم
و کلمات را یکی یکی پشت هم ردیف میکنن
نمیدانم زمان چگونه میگذرد
چشمم را که باز میکنم
تنها خود را در تاریکی میابم
وقتی که تو رویاهای روشنت را خواب میبینی
باد میوزد
میفهمم که سر انگشتانم دیگر حسی ندارند
مثل قلب تو
لج میکنم و تمام نوشته را پاک میکنم
تا دوباره شب بعد فرا رسد
#دستخط_یک_دیوانه