بالاتر از عشق

عشق پایان نیست ، چون بالاتر از عشق نیز هست.

۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

زندگی ـ سلول شخصی

زندگی

روی تک صندلی خانه مینشینمو به فکر فرو می رومدر مغزم خود را جستجو میکنم
من چیستم ؟در میان خاطراتی از کودکیم
در لابه لای عکس های آلبوم قدیمیماندر میان تمام لحظه های شاد و غمگین زندگیم
به دنبال خود میگردمولی مثل همیشه بی نتیجه دور خودم میچرخم
در انبوهی از افکارم گم میشوم
گیج می شوم و چشمانم را باز میکنمو باز هم همان زندگی نفرت انگیز خود را تماشا میکنم
زندگی من
زندگی یک دیوانه
زندگی که سیاه سفید میبینمش


بدون هیچ رنگی بدون و امید، آرزو، تلاش، عقل، فکر و عشق
زندگی که فرقی نمیکند کجا باشم در زندان یا در خانه ای دوبلکس در شمال تهران
در سواحل هو وایی یا در زاغه های اطراف یکی از شهر های کشوری آفریقایی
زندگی که فرقی نمیکند چه بخورم چه بپوشم چه بگویم چه ببینم
زندگی من اینگونه است واژه هایم دیگر رنگ خودرا باخته اند و همشان هیچ مفهومی را نمیرسانند
فقط نکبت و چرکی و سیاهیست از دفترم جاری میشود
زندگی که دوست داشتن و تنفر را یکسان میبینم زندگی که رفتن یا آمدن هردو یکسان اند و بی معنی
زندگی کلا هیچ چیز باهم فرق نمیکند
و همه چیز را نحس و شوم میبینمو زندگی که حال میخواهم برای شما بازگو کنمبیمارستان ؛ یاد چه می افتی درد؟ بیماری ؟ مرگ؟ نه با همه ی اینها کاری ندارم اینجا همان نحس کده ایست که مارا به زور به دنیا وارد کردند
درحالی گریه میکردیم از بخت شوم خود به خاطر اینکه به این دنیا تبعید شده بودیم
آنقدر گریه کردیم که عادتمان دادند به غذا و معتادمان کردند به آب
آنها نمیدانستند؛ فقط فکر میکردند که به اینها احتیاج داریم که گریه میکنیم درحالی که داشتند همه ی آنچه که قبل از تولد داشتیم از ما میگرفتند
همه ی خاطراتی که در آن دنیا داشتیم را با انواع شیر ها از ذهنمان پاک کردند
و مثل خودشان شدیم یک انسان
دیگر گریه نمیکردیم چون به این دنیا عادت کرده بودیمآری زندگی که با گریه شروع شود تو به چه آن دلخوش هستی
نمیدانم الان داری به نوشته هایم میخندی یا نه
ولی من یک دیوانه ام
تو هرجور که میخواهی فکر کن قضاوت کن و حکمم را صادر کن
به بندم بگش یا اعدامم کن از من تقدیر کن یا ستایشم کن
هیچ فرقی نمی کند
من همین هستم و خواهم ماند

۲۹ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

مجموعه ی سلول شخصی یک دیوانه

به فکر افتاده ام از زبان یک دیوانه ای که همه چیز را متفاوت تر از بقیه میبیند مجموعه ای را آماده کرده و فهرست بندی کنم

مطالب به گونه ای نوشته خواهند شد که هربار یک کلمه به عنوان مبحث اصلی تفکر دیوانه مطرح شده

و طرز دید راجب آن موضوع نوشته میشود که غالبا بد و اتفاقات و پدیده هارا شوم و نحس می پنداردد.


۲۹ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

شب


و باز شب می شود

همان سرمشق تکراری در دفتر زندگیم

که باید باز بنویسمش

منتظر میشوم شهر خوابش ببرد

و دوباره مینویسم از غریبی این واژه

غربتی بی انتها مثل کرانه های دریا

وقتی خورشید طلوع میکند بر آب

غروب

و دوباره که باید بنویسمش از نو

در این چند سطر باقیمانده

در اولین ساعت های شروع یک روز جدید

در سکوت

شب

به نور زندگی می بخشد

 معنی میدهد

و امید را پر رنگ می کند

تا دوباره در سیاهی روز در میان انبوهی از مشکلات آنرا گم کنیم

و ستاره ی سکوت را در کهکشانی از صداهای بی مفهوم رها کنیم

شب

پاکترین مفهوم این دنیاست وقتی

فکرآن کودکی را میکنم که بازوان ناتوانش

حال کار نمیکند

یا وقتی فکر پدری که حال فرزندش به او تکیه داده و می خوابد

شب

سایه هارا می بلعد و کاری میکند

همه ی ما یک رنگ باشیم

دور از سیاهی و زشتی

شب ساده است

اما تنها دو حرف نیست

شب بخیرشب



۲۷ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

مثل شمال بی دریا

هوس کرده ام عاشقانه ای برایت بنویسم
از همان هایی که جوهر کلماتش اشکند و مکث های میان جملاتش بغض
از همان هایی که شبانه نوشته می شوند
در تاریکی
بی نور
بی امید
از همان هایی که آلبوم خاطراتت را باز می کنند
و گرد روی عکس های روی ذهنت را پاک میکنند
.
به نام خالق تو
بگزار رو راست باشم
کمت دارم
خیلی ساده میگویم
 حتی ساده تر از جمله ی نبودنت دلچسب است
حتی ساده از برگرداندن صورتت
و ساده تر ازتمام آن سالها سادگیم
دیدی جملات چه ساده به زبان می آیند
وچه ساده کلبه ی عشق بین دو نفر را به آتش میکشند دود میکنند و ؛ نابود
ولی پشت تمام حرف ها احساساتی پنهان است
احساسات ساده نیستند مثل یک بچه ی دوساله پاک هستند ولی پیچیده
پس از بچه ی احساساتم دلگیر نشو اگر حرفی زد
اگر غد بود
مغرور بود
گریه میکرد تا نوازش ببیند
بلد نبود حرف بزند حرف دلش را بگوید
لجباز بود و تنبیه شد
بگزریم
کمت دارم و کمبودنت با هیچ پر نمیشود
خیلی امتحان کردم
با خودکار پر نشد
با آهنگ، کتاب، خیابان، پارک، کوه، باران، سیگار، جنگل، دریا، خواهر، برادر، دوست ، مادر
با هیچ پر نشد
حتی خدا با تمام عظمتش کمم را پر نکرد
نمیدانم شاید من نگزاشتم
کمت دارم
مثل شمال بی دریا
مثل دریا بی ساحل
و مثل ساحل بی صدف

مثل جاده بی باران
مثل باران بی سیگار
و مثل سیگار بی فندک
زیاد کمت دارم بیشتر از تمام ذراتی که نفس میکشم
بیشتر از تمام قاصدک هایی که بهار پر پر میشوند و پرواز می کنند
و زیر آفتاب تابستان ذوب می شوند
کاش من هم یک قاصدک بودم




۱۹ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

رفته ای

شب میدمد
باد می وزد و بوی تورا پخش میکند
روی این شهر لابه لای تمام خیابانها و تک تک کوچه پس کوچه هایش
پنجره را باز میکنم
و بیدار تر از قبل تورا خواب میبینم
پیشم نشسته ای و به آتش لای انگشتانم می نگری 
چشمانم را می بندم و دود میکنم
چشمانم را که باز میکنم تو را درمیان دود گم میکنم
به یاد ندارم کی ؛
اما رفته ای
#دیوانه

پنجره
۱۸ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

کویر دلم

انگار صد سال است که در کویر دلم بارانی نیس

بی آب در برزخ دلم گیر کرده ام

هر جا را که می نگرم جز شن چیزی نمیبینم ولی گاهی سراب های عاشقانه ای نیز میبینم

به دنبالش میروم نا امید تر از قبل برمی گردم

زنجیرم ، به زنجیر هایی از وابستگی ها ، دل بستگی ها و جانبستگی ها

همه جا داغ است انگار در آسمان آتشی افروخته اند

.باران

دلم جهنمیست

آتشش خاطرات

اشتباهات و گناه یک عشق

و من در آتش گذشته میسوزم

دلم دریای آتش است و گردبادی از خاکستر

کاش بارانی ببارد

کاش بارانی ببارد و مرداب آرزو هایم را سیراب کند بشوم مثل قبل و دریایی از امید

دریایی از آرزو

کاش بارانی ببارد

توبه را رها کنم و پر بشوم از شکر برای باران

کاش باران ببارد

۱۲ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده
Instagram