هوس کرده ام عاشقانه ای برایت بنویسم
از همان هایی که جوهر کلماتش اشکند و مکث های میان جملاتش بغض
از همان هایی که شبانه نوشته می شوند
در تاریکی
بی نور
بی امید
از همان هایی که آلبوم خاطراتت را باز می کنند
و گرد روی عکس های روی ذهنت را پاک میکنند
.
به نام خالق تو
بگزار رو راست باشم
کمت دارم
خیلی ساده میگویم
 حتی ساده تر از جمله ی نبودنت دلچسب است
حتی ساده از برگرداندن صورتت
و ساده تر ازتمام آن سالها سادگیم
دیدی جملات چه ساده به زبان می آیند
وچه ساده کلبه ی عشق بین دو نفر را به آتش میکشند دود میکنند و ؛ نابود
ولی پشت تمام حرف ها احساساتی پنهان است
احساسات ساده نیستند مثل یک بچه ی دوساله پاک هستند ولی پیچیده
پس از بچه ی احساساتم دلگیر نشو اگر حرفی زد
اگر غد بود
مغرور بود
گریه میکرد تا نوازش ببیند
بلد نبود حرف بزند حرف دلش را بگوید
لجباز بود و تنبیه شد
بگزریم
کمت دارم و کمبودنت با هیچ پر نمیشود
خیلی امتحان کردم
با خودکار پر نشد
با آهنگ، کتاب، خیابان، پارک، کوه، باران، سیگار، جنگل، دریا، خواهر، برادر، دوست ، مادر
با هیچ پر نشد
حتی خدا با تمام عظمتش کمم را پر نکرد
نمیدانم شاید من نگزاشتم
کمت دارم
مثل شمال بی دریا
مثل دریا بی ساحل
و مثل ساحل بی صدف

مثل جاده بی باران
مثل باران بی سیگار
و مثل سیگار بی فندک
زیاد کمت دارم بیشتر از تمام ذراتی که نفس میکشم
بیشتر از تمام قاصدک هایی که بهار پر پر میشوند و پرواز می کنند
و زیر آفتاب تابستان ذوب می شوند
کاش من هم یک قاصدک بودم