انگار صد سال است که در کویر دلم بارانی نیس
بی آب در برزخ دلم گیر کرده ام
هر جا را که می نگرم جز شن چیزی نمیبینم ولی گاهی سراب های عاشقانه ای نیز میبینم
به دنبالش میروم نا امید تر از قبل برمی گردم
زنجیرم ، به زنجیر هایی از وابستگی ها ، دل بستگی ها و جانبستگی ها
همه جا داغ است انگار در آسمان آتشی افروخته اند
دلم جهنمیست
آتشش خاطرات
اشتباهات و گناه یک عشق
و من در آتش گذشته میسوزم
دلم دریای آتش است و گردبادی از خاکستر
کاش بارانی ببارد
کاش بارانی ببارد و مرداب آرزو هایم را سیراب کند بشوم مثل قبل و دریایی از امید
دریایی از آرزو
کاش بارانی ببارد
توبه را رها کنم و پر بشوم از شکر برای باران
کاش باران ببارد