و باز شب می شود
همان سرمشق تکراری در دفتر زندگیم
که باید باز بنویسمش
منتظر میشوم شهر خوابش ببرد
و دوباره مینویسم از غریبی این واژه
غربتی بی انتها مثل کرانه های دریا
وقتی خورشید طلوع میکند بر آب
غروب
و دوباره که باید بنویسمش از نو
در این چند سطر باقیمانده
در اولین ساعت های شروع یک روز جدید
در سکوت
شب
به نور زندگی می بخشد
معنی میدهد
و امید را پر رنگ می کند
تا دوباره در سیاهی روز در میان انبوهی از مشکلات آنرا گم کنیم
و ستاره ی سکوت را در کهکشانی از صداهای بی مفهوم رها کنیم
شب
پاکترین مفهوم این دنیاست وقتی
فکرآن کودکی را میکنم که بازوان ناتوانش
حال کار نمیکند
یا وقتی فکر پدری که حال فرزندش به او تکیه داده و می خوابد
شب
سایه هارا می بلعد و کاری میکند
همه ی ما یک رنگ باشیم
دور از سیاهی و زشتی
شب ساده است
اما تنها دو حرف نیست