سیگار با قهوه
ترکیب خوبیست برای ارامش
برای من
و اما نه برای تو
تو کنار شومینه مینشینی و برنامه ی روز بعدت را مرور میکنی
و من روی یکی از نیمکت های پارک گذشته را
در سرما به تو می اندیشم
و بی طعم ترین چای عمرم را مینوشم
با یک تکه از شکلات های تلخی که در جیبم یخ بسته اند
و شروع میکنم از تو بنویسم
از تو که دیگر نیستی
متن را که شروع میکنم
دارند چراغ های پارک را کم میکنند
ولی بی اعتنا گوشی را برمیدارم و در تاریکی قدم میزنم
و کلمات را یکی یکی پشت هم ردیف میکنن
نمیدانم زمان چگونه میگذرد
چشمم را که باز میکنم
تنها خود را در تاریکی میابم
وقتی که تو رویاهای روشنت را خواب میبینی
باد میوزد
میفهمم که سر انگشتانم دیگر حسی ندارند
مثل قلب تو
لج میکنم و تمام نوشته را پاک میکنم
تا دوباره شب بعد فرا رسد
#دستخط_یک_دیوانه
امروز هم گذشت و تمام مردم این شهر وقتی چشمان خود را باز کنند به فردا میرسند به مقصد دیروزشان
جایی که تمام ثانیه های آن تازه اند
تمام اتفاقات آن تا حال تکرار نشده
و همه چیزخارج از پیش بینی ماست.
این قانون زمان است.
ولی برای یک عاشق همه چیز متفاوت تر از این خواهد بود چرا که
عشق بر قانون مسلط است
یک عاشق هیچ گاه به فردا نخواهد رسید
و آن را لمس نخواهد کرد
و در خاطرات گذشته مدفون می شود
و کوله باری از خاطرات را همیشه به دوش خواهد کشید
الان سالهاست که از آن ماجرا میگذرد
ولی من هنوز هم درگیر آن روزهایم
همان حس همیشگی را هنگام بیدار شدن از خواب دارم
و همان حس همیشگی هنگامی که میخاهم به خواب روم
تمام لحظاتم پر شده از معنایی به نام انتظار
انتظار برای اینکه چیزی را حس کنم که متعلق به تو باشد.
این احساس تمام روزهای مرا پر می کند.
احساس اینکه چه می شود اگر امروز در خیابان ببینمت؟
یا صدایت را در ایستگاهی شلوغ در بین همهمه ی مردم تشخیص دهم.
و یا رد پایی از تو بیابم
آری برای یک عاشق دنیا همانگونه میماند
حتی به این فکر نمیکنم که تو در این سالها چقدر تفاوت کرده ای
اصلا شاید تو تبدیل به کسی شده باشی که من از او متنفرم
ولی عاشق این هارا نمی فهمد اگر صد سال هم بگزرد تصویر معشوقش در ذهنش خواهد ماند
صدایش در گوشش
و بویش را هیچ گاه از یاد نخواهد برد.
تا حال فکر،میکردم که زمان قدرتمند ترین چیر در دنیاست ولی اکنون به این،عقیده رسیده ام که
عشق بر خلاف همه چیز این خصیصه را دارد که در مقابل زمان بیاستد و به زانو درآوردش.
شب ها و روزها از پی هم میگزرند و من هنوز هم در پی تو میگردم.
چشمانم در پی چشمانت
دستانم در پی دستانت
و گوش هایم در پی لبهایت
ولی میترسم
میترسم که تورا بیابم درحالی که خود را در گذشته گم کرده ام
میترسم وقتی تورا یافتم... دیگرمعشوق من نباشی
چرا که زمان تغییرت داده باشد.
چرا که من تصویری که از تو دارم سالهاست که زمان نتوانسته تغییرش دهد ولی تو اینگونه نیستی
تو در گذر زمان هر روز دوباره از نو سرشته میشوی.
من تا مرگ پیش خواهم رفت و تا آن ذوز این ترس همراه من است
شاید تاوانی باشد برای یک کار ممنوعه
برای خوردن این سیب عشق
برای شکستن،قانون جبر
و با برای پرستیدنت ای عشق
و باز برای تو نوشتم
#دستخط_یک_دیوانه