. روبروی من بنشین به دیوار تکیه کن و مرا بنگر چشمانت را صاف نگه دار و به چشمانم گره بزن بگزار تمام دیده هایم را نشانت دهم گوش های مرا بشنو هر آنچه که تا حال شنیده ام حرف هایم را در زبانت بچرخان هر آنچه که گفته ام و هرآنچه در این مدت احساس کرده ام را حس کن و بعد میتوانی بروی از جا برخیز و به هر سمتی که میخواهی شتاب کن جای دیگری را پیدا کن و بنشین حال تمام حقیقت ها را میدانی جز یک چیز افکارم! نمیدانم آیا میشود یا نه؟ که مغزهایمان پیوند یابد علم پزشکی چه میگوید؟ حاضرم تمام حافظه ام تمام افکارم و تمام رویاهایم را به تو بسپارم و با مغزی از تهی دوباره شروع کنم نمیدانم آیا می شود یا نه ولی این را بدان باز هم همین تاریخ کوتاه تکرار خواهد شد حاشیه را ول کن حال که تمامم را به تو دادم قضاوت کن . . اشک هایت را پاک کن چشمانت را که باز میکنی من درکنار تو خواهم بود و آرام سرت را روی شانه ام بگزار هیچ چیز مهم تر از تو نخواهد بود به هیچ فکر نکن هیچ چیز هیچ کس دست هایت را به من بده و مشت مشت رنج هایت را در کف دستانم بریز و چون از درد تهی شدی نفسی بکش و فرو در خواب شو در رویایت که به هوش آمدی مثل قبل سرت را روی زانوانم میابی لبخندی بزن و بگزار نوازشت کنم دستانم را لای موهایت حس کن من همیشه کنارت هستم . . . از خواب برمیخیزم سقف اتاق را که میبینم اشکانم جاری میشود #دستخط_یک_دیوانه #برای_تو_که_دیگر_نیستی #۹۴#۰۸#۱۶