من گم شده ام و چه دور از خود به دنبال خود میگردم
من گم شده ام در میان تمام افکارم در لابه لای لحظه های زندگیم و در بین تمام صورتک هایی که تا به حال به خود گرفته ام
من گم شده ام در فضایی تار از آینده ، سیاه از گذشته و مبهم ، از حال
و به من که بنگری خواهی یافت که جز به جزئم را در گذشته جا گذاشته ام
فکرم که در شرط خیال باختم
و قلبم را به عشق هدیه کردم
دیدم را به زشتی اعتماد سپردم
و صدایم را در قعر بغض هایم خفه کردم
و اینگونه بود تک تک اجزایم را جا گذاشتم و فقط روحم بود که ماند
باید خودم را جستجو کنم در میان تمام ثانیه های عمرم
در میان 19 تا 365 روز
365 تا 24 ساعت
...
باید تک تک راه هایی که آمده ام برگردم وخودم را پس بگیرم
خودم را پیدا کنم
در لابه لای این خاطرات
در میان تک تک این حروف
و تمام افق هایی که شب را از من میگرفت
در میان تمام زخم ها ،عهد ها ، حرف ها ،
اشک ها ، دعا ها ، شعر ها
و این ؛ متن ها
بهار من بدون تو ، مثل یه پاییزه دیگس
حتی شوکوفه ی درخت ، مثل یه خار بی ریشس
بهار من بدون تو ، توش گل و سبزه نداره
مثل دلم شکسته و بارون چشمام میباره
چطور باید سر بکنم وقتی که توی سرنوشت
بهار هر سالو واسم ، خدا جدایی رو نوشت
چه ساله نیکو خوبیه ، وقتی بهارش دوریه
وقتی که عشق گرممون ، عاقبتش صبوریه
هنوزم عطر خوبه تو ، نرفته از یاده دلم
هرشب میای به خوابشو ، میشینی تو کنج دلم
هنوزم یادگاریات ، تو کشویه میزه منه
نمیزارم خاک بخوره ، هرشب تو آغوشه منه
و زمان با تمام قدرتش در مقابل دو چیز تعظیم خواهد کرد
(خاطرات) ـی شیرین از عشق و خاطراتی تلخ از جنگ
(پندار وهم اندیشه ) : که فراسوی ابعاد زمانی اند
پس برای فراموشی اینها ، به زمان تکیه مده
خاطرات را به خاطرات فراموش کن
و اندیشه را به اندیشه
وهم را به وهم
و پندار را به پندار