بالاتر از عشق

عشق پایان نیست ، چون بالاتر از عشق نیز هست.

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

زندگی دیوانه وار

95/1/28

بدون هیچ خستگی دوباره شروع میکنم تا از زندگی بنویسم
خیلی وقت است که افکارم را نو نکرده ام
هر روز که میگذرد زندگی را دوباره باید از نوع شناخت
این یک رسم است که باید تا ابدیت برای انسان بماند
از زمانی که چشمانمان را باز میکنیم و دور یک پتوی نرم پیچیده می شویم تا لحظه ای که کلوخ های سفت را روی تنمان میریزند تنها یک چیز است که ثابت بوده است و ان زندگی بوده
زندگی که هرروزمان با حل کردن به این معمای ساده گذشت و خوب یا بد چیزی را یافتیم و مدتی با ان مفهوم زندگی کردیم تا مفهوم دیگر
ولی چه کسی میتواند بگوید که من واقعا زندگی را یافته ام.
این یک محال است البته تا الان که میشود اولین ساعات ۲۹امین روز اولین ماه سال نود و پنج
من خود میگویم،مفهوم جدیدی از زندگی را یافته ام
که شاید فردا تمام این متنهارا پاک کردم و دوباره از نو از زندگی نوشتم
به هر حال زندگی انچنان ناشناختنی هم نیست راحت تر بگویم چیزی بین پیچیده و ساده است که که هم میشود شناختش و هم میتوان نشناخت
انگار مثلا اینگونه باید بیان کنم تمامی چیزهایی که درباره ی زندگی میگویند درست است اما چیزهای زیاد دیگری هم وجود دارد که شاید با اینها تضاد داشته باشند ولی همهشان مجموعتا یعنی زندگی
چون زندگی خود پر از تضاد هاست این هم معنی دیگری از زندگیست که دوست دارم مدتی نیز با ان سر کنم.
خیلی ساده باید به قضیه نگاه کرد مثلا می شود گفت زندگی یعنی همین عکس
سیاه و سفید است و اینکه کچل هم کرده جای خود داردولی خوب مگر چیزی تغییر کرده میشود خودمان انچنان که میخواهیم تصورش کنیم.یا اصلا مگر ما همیشه عکس های طرف را در قلبمان نگه میداریم مطمئنن اینگونه نیست
زندگی یعنی اینکه کسانی هستند که دوستشان داریم یعنی چقدر خوب می شود ساده زندگی کنیم
ازاد باشیم و هیچ رازی برای نگه داشتن نداشته باشیم
حتی اگر به هر قیمتی که باید تمام شود تمام شود
زندگی یعنی ساده کردن پیچیده هایییی که ممکن است در انها گم شده باشیم
یعنی صداقت و یکرنگی ؛ چه عیبی دارد همه ی مردمان تمام همدیگر را بشناسند بدون هیچگونه کم و کاستی
چه عیبی دارد قبل از اینکه خیلی دیر بشود این پیچیده هایی به نام های غرور،ریا،خجالت،راز و ... را در حود بکشیم و آزاد زندگی کنیم

کاری هم نداشته باشم که چگونه مینگرند فقط کافیست که با اخلاص به خودمان ایمان داشته باشیم در زندگی همه به دنبال گنج می گردنند تا لذت آن را بچشند ، اما تا به حال فکر کرده ایم که می توان بدون بدست اوردنش هم از لذت آن بهره برد.
خوب همه چیز دست خودمان است، کافیست دیوانه شویم
چه عیبی دارد همه دیوانه باشند

۲۸ فروردين ۹۵ ، ۰۳:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

بی مخاطب نامه های من برای نامه ی بعد میرسی؟؟

#94_1_20_دیشب
#04_00_AM


و باز شب شد
یعنی که عاشق بشویم
.
شب یعنی تکرار مکرر یک درام عاشقانه
یک سکانس از
فیلم زندگی ما
با سناریویی به نام تنهایی
و تنهایی یعنی وسوسه ای برای عاشق شدن !!!
یعنی خود من که هنوز هم چهره ی مبهمت را فراموش نکرده ام .
نمیخواهم دلخوش چند "حالت چطور است؟ " دیگران باشم
امشب ؛
واقعا تنها هستم.
البته خیلی وقت است که این امشب ها هرشب تکرار میشوند و من که باید به هر نحوی شده با این عشق مقابله کنم.
با تو مقابله کنم
با خود مقابله کنم ، با رویای داشتنت مقابله کنم ، با دلتنگی خودم ، و با هجوم این لشکر تنهایی باید مقابله کنم
روزها باید مراقب باشم از خیابان که میگذرم مبادا از کنارم بگذری و من نشناسمت.
و شبها که باید مراقب باشم مبادا قلمم ناگاه خطی از تو بنویسد که اشک هایم تا صبح نتوانند لکه اش را بشویند.
میتوانم خواهشی از تو داشته باشم؟
میشود دیگر به خوابم نیایی؟
میشود به همه ی مردم شهر بگویی که از لباس های تو تن نکنند و عطرت را نیز به هیچکس ندهی؟
اخر من از کجا بفهمم کیستی؟
در اوج تنهایی حرف هایم را مینویسم : نمی آیی؟؟؟
نمیدانی که چقدر سخت است که تمام کلماتم را پشت سر هم قطار میکنم تا شاید دلتنگیم را به جایی برسانم. اما حیف که فقط یک ریل ساخته ام که آنهم سوی تو دارد.
اخرین مقصد دلتنگی های من ایستگاه توست ، ایستگاهی که هنوز ساخته نشده و این دلتنگی ها ، بی مقصد ادامه دارند
البته حقیقت این است که از ابتدا نداشتمت از همان روزی که چشمم را باز کرده ام و نور مهتابی ها را دیده ام دارم دنبالت میگردم.
ایستگاه دلتنگی های من ، تنهاییم را میرسی؟
بی کسی هایم را میرسی؟
الان بهار است قول میدهی امسال پاییز را برسی؟
قلمم دیگر دارد به دلتنگی های تکراریت رنگ میبازد
پنجره ی اتاقم از انتظارت میشکند
و این خانه که تبدیل به تابوتی سرد برای انتظار شده است
بی مخاطب نامه های من برای نامه ی بعد میرسی؟؟

۲۰ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

بانو برفی

سلام بانو
میشود این نامه را بخوانی؟
باور کن در این سرما برای نوشتنش تمام شب بیدار بوده ام

من که نمیدانم مرا دوست داری یا نه ولی من که از خواستن تو لبریزم

و هر روز برای دیدنت تمام عاشقانه های شهر را میگردم.

این روز ها نیستی اما همینکه میدانم روزی به هم خواهیم رسید برای لبخند زدن من کافی است

برای اینکه تا اخر عمرم منتظر دیدن چشمانت باشم.

و برای اینکه ساعت ها زیر برف قدم بزنم.

امروز که برف میبارید به دلم افتاده بود میبینمت

اما ندیدم ؛ نمیدانم ، شاید هم دیده باشمت و یا اینکه تو مرا دیده باشی

همیشه فکر میکردم که زیر باران خواهی آمد ولی امروز به اشتباه خود پی بردم.

برف عاشقانه تر است ، زیر برف بیا .

امروز که نیامدی و این شاید آخرین برف زمستان بود

زمستان تمام شد و این یعنی که من 3 فصل دیگر را برای دیدنت باید صبر کنم.

بهار هایی که باید بدون تو شکوفه های زیبا را نظاره گر باشم.

تابستان هایی که باید کنار دریا بدون اینکه باشی برایت از گوش ماهی ها ، قلب بسازم

و پاییزی که باید حسرتت را بخورم.

.

راستی چترت چه رنگیست؟
من از کجا قرار است تورا بشناسمت؟

اگر میشود با چتر سفید بیا همانطور که خوابش را دیده ام.

۱۷ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده
Instagram