سلام بانو
میشود این نامه را بخوانی؟
باور کن در این سرما برای نوشتنش تمام شب بیدار بوده ام
من که نمیدانم مرا دوست داری یا نه ولی من که از خواستن تو لبریزم
و هر روز برای دیدنت تمام عاشقانه های شهر را میگردم.
این روز ها نیستی اما همینکه میدانم روزی به هم خواهیم رسید برای لبخند زدن من کافی است
برای اینکه تا اخر عمرم منتظر دیدن چشمانت باشم.
و برای اینکه ساعت ها زیر برف قدم بزنم.
امروز که برف میبارید به دلم افتاده بود میبینمت
اما ندیدم ؛ نمیدانم ، شاید هم دیده باشمت و یا اینکه تو مرا دیده باشی
همیشه فکر میکردم که زیر باران خواهی آمد ولی امروز به اشتباه خود پی بردم.
برف عاشقانه تر است ، زیر برف بیا .
امروز که نیامدی و این شاید آخرین برف زمستان بود
زمستان تمام شد و این یعنی که من 3 فصل دیگر را برای دیدنت باید صبر کنم.
بهار هایی که باید بدون تو شکوفه های زیبا را نظاره گر باشم.
تابستان هایی که باید کنار دریا بدون اینکه باشی برایت از گوش ماهی ها ، قلب بسازم
و پاییزی که باید حسرتت را بخورم.
.
راستی چترت چه رنگیست؟
من از کجا قرار است تورا بشناسمت؟
اگر میشود با چتر سفید بیا همانطور که خوابش را دیده ام.