بالاتر از عشق

عشق پایان نیست ، چون بالاتر از عشق نیز هست.

۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

زندگی

زندگی بافتن یک قالیست
ز همان نقش که آن تقدیر است
و که تار و پودش
که همان ثانیه ها
                           روزها
                                    ماه ها
و گره میرنی آنها را
به همان رنگ که خود میخواهی


زندگی

۳۱ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۹ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

عشق

عشق سرزمین بی مرزیست بی زمانیست از نوع احساس که غیر عمد به آن ورود میکنی و بودن در آن سرزمین سرگردانی مطلقیست میان هیچ میان هاله ای از نوع نیستی از نوع عدم .
سرزمین عشق مکان بی تصوریست که منطق جای ندارد چشم جای ندارد و هر آنچه متعلق به واقعیت است در آنجا وجود ندارد عشق حقیقتیست بی واقع.
آنگاه که وارد شدی چشمانت را میبندی به هیچ فکر نمیکنی جز عشق هیچ کار نمیکنی جز برای عشق و هیچ نمیبینی جز عشق
و زمان به رکوع خواهد افتاد در مقابل یاد آن که هیچگاه نخواهد توانست یاد آن را در سیاه چال فراموشیش حبس کند.
چرا که زمان از نوع واقعیت است ولی عشق حقیقی...
هرجا که بنگری بویی از آن را حس میکنی بویی که طعم خوشی دارد بویی که ناخدآگاه لبخند را به لبانت می آورد واز آن هیچ ناراضی نخواهی بود جز برای یک چیز و آن نداشتن آن است.
و تصویر مبهم ایست که از خیال سرچشمه میگیرد و در جویباری وهم آلود جاری میشود تا در آبشار حقیقت بی نیستی بپیوندد و هیچ شود ولی حقیقت آن را نمیشود انکار کرد حتی اگر واقعا موجود نباشد.
21/دی/93

عشق مبهم
۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

مغز دیوانه

نمیدانم چرا باز قلم به دست گرفتم و باز کلماتم به سوی تو جاری میشوند

و چگونه میشود که باز خاطرات دفن شده ی تو زنده میشوند و گورستان برای یاد آوریت به پا می خیزد.

و دوباره تابوت عشقمان باز میشود و چون مرده ای متحرک سراغمان را میگیرد ولی افسوس که دیگر مایی وجود ندارد .

و نه دیگر اشکی و نه دیگر شعری برای یادت سروده میشود

و نه دیگه زخمی و نه دیگر چشمی برای دیدنت باز ؛

و اینگونه روزها میگذرند به دو چیز

به زمان تا که من پیر شوم  و خدا ، تا که آرام شوم

 میخواهم  حال خودم را برایت بازگو کنم

آری من یافتم آنچه را که تو داشتی و داری یعنی خدارا

و تو شبها انگار به اشکهایت میخری دردهایم را

دریغ از اینکه چه داده و چه گرفته ای

البته تمام اینها توهمی بیش نیست از زاییده ی مغز دیوانه ام

من کور بودم به تو و تو کورتر به من

ویه هرآنچه نمیدیدم جز تو و تو هرآنچه که نمیدیدی جز من

من همه را در تو میدیم و تو همه را در من

و این تفاوت نامتقارنی بود از من و تو

ولی اما اکنون من کور شدم به تو و به هرآنچه که از تو مانده

وتو کورتر به من و هرآنچه برایت گزاشتم

و این تشابه متقارنیست از من وتو



۲۴ خرداد ۹۴ ، ۰۳:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

مرا نفرین نکن مادر

مرا نفرین نکن مادر که من نفرینی شهرم

به جرم عشق دیرینم من آن زنجیری دردم

مرا از خود مران مادر در آغوش خودت جاده

نزن حرفی ز تبعیدم من آن تبعیدی حرفم

مرا گریه مکن مادر که غرقم میکند اشکت  

اگر باشد دمی دیدار به چشمان تو من غرقم

مرا بگزر تو ای مادر در آمد حکم اعدامم

اگر حرفی زمن گفتند ز چشمانت نکن طردم

خداحافظ تو ای مادر مرا اکنون مدارا کن

 اگرچه من برای تو بیاوردم همه رنجم

فراموشم کن ای مادر نزن حرفی ز فرجامم

زمرگ من خدا راضیست نیا دیگر سر قبرم

دعایت میکنم مادر دعای من پناه تو

ز تقدیرم شکایت نیست ک من راضی به این مرگم

۱۲ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

خاطرات

من تورا فراموش کردم به گریه های شبانه ام
من تورا فراموش کردم به درد های عاشقانه ام
و من تصویرت را فراموش میکنم به چند عکس و یک نقاشی
و مهربانی دستان را از یاد میبرم به دست خطت و یک دست بند
صدایت را  به صدای باران
نفست را به نفس های باد
و نگاهت را به تاریکی شب
آری من تورا فراموش کرده ام به اینکه عادت شده برایم نبودنت
به اینکه هر روز با نبودنت شروع کنم و به خیال بودنت سر کنم 
تو رفتی و فراموش میشوی ولی من خاطراتمان از یاد نخواهم برد
خاطرات همیشه زنده اند حتی اگر در گورستان زمان دفن شوند.
گاهی عکس ها و گاهی یک مکان دفتر خاطرات را ورق میزند
ولی گاهی یک کلمه کافیست تا یادت را از گورستان قلبم فرا بخواند
و سالهای بودنت را  در یک لجظه ببینم و درد بکشم 



۰۸ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

مرا بنگر

مرا بنگر که چگونه در این سکوت خلوت میکنم با تو

تا بنشینیم و به دردهایت بگرییم

با من بیا و دردهایت را به من هدیه کن

و بگزار کلماتم مرهمی بر زخم های تو باشد

بیا و خود را به من بسپار

من سال هاست منتظرت هستم

تا لا به لای موهای تو اسیر شوم

و به بند بکشم نگاهم را در زندان چشمان تو

و تنفس کنم از گرمای نفسهایت

و  دستانم که جای خالی دستان توست

و شانه ام تکیه گاه چشمان غمگینت

تا بنشینی کنارم در آن نبمکت و نظاره کنیم این غروب سنگین را

و همراه غروب فرار کنیم

به دورترین جای این دنیا

۰۱ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده
Instagram