یادم نیست این چندمین متنیست که دارم با این عنوان شروعش میکنم اما هنوز هم حس میکنم که خیلی چیز ها نانوشته مانده اند و خیلی چیز ها را هم باید از نو بنویسم ، یک روز باید وقت کنم و تمام کاغذ پاره های گذشته را جمع کنم و با چوب کبریتی تمامشان را دور بریزم ، دود کنم و دوباره با خاکستر هاشان کلمات جدیدی بسازم .البته این فقط من نیستم که همیشه درباره ی گذشته ام بی رحمم ، همگی ما اینگونه ایم. همیشه گذشته هایمان را مانند حیوانات خشک شده موزه ها نگه میداریم و بعد از آن که مردند پوستهایشان را میکنیم ، دل و روده شان را در می آوردیم و داخلشان را پر از کاه میکنیم و سپس بهتر از روز اول بخیه شان میکنیم  و ظاهرشان را تا آخر عمر در طاقچه های دلمان به یادگار نگه میداریم.

 هر از چند گاهی هم برشان میداریم و برای همه تعریفشان میکنیم ، بدون آنکه چیزی از آنها یادمان مانده باشد و یا بویی از آنها را بتوانیم حس کنیم. الیته زیاد هم اینگونه نیست شاید کمی تند رفته باشم، خب بلاخره هر چیزی باید تغییر کند و ما هم  جزو آنهاییم. پس هیچگونه تعصبی از اینکه تمام خودم را از گذشته پس بگیرم و دوباره از نو شروع کنم ندارم ، پس دوباره از نو شروع میکنم و هم چنان که دارم صدای هدفون را کم میکنم ، مینویسم :

زندگی

اصلا دوست ندارم درباره ی انتخاب کلمات با خودم کلنجار بروم فقط تنها چیزی که الان برایم مهم است این است که تمام افکارم را به بهترین نحو ممکن روی کاغذ  نقاشی کنم ، شاید بعدا برای ویرایش کلمات نگاهی دیگر انداختم ولی الان مهمترین چیز فقط روح این نوشته است و تله ای از کلمات که باید نگاه تورا در نگاه من گیر خواهد بیاندازد. دوست دارم برای یک بار هم که شده داخل چشم های من برروی و از آنجا تمام زندگی را ببینی ، و بعد کلماتم را با احساسی که خرجشان کرده ام بخری . دوست دارم تمام خودت را بیرون نوشته ام بگزاری و بعد نگاه مرا تن کنی. آخر میدانی چیست؟ میترسم رنگ هایی را که ما میبینیم متفاوت باشد!

کسی چه میداند شاید آن رنگی که در نگاه من آبیست در نگاه تو سبز باشد هیچکس که نمیتواند اینها را تشخیص دهد ، شاید هم همه ما رنگ مورد علاقه مان یکیست و فقط اسمهایشان متفاوت است ، میبینی ؟ همه چیز متفاوت است.

میخواستم راجب زندگی حرف بزنم ولی خوب زندگی هم جزو همه چیز است. من نمیتوانم معنی زندگی تورا درک کنم و تو هم همینطور ، تمام زندگی های ما با هم متفاوت است  و هرکسی زندگی خودش را دارد. و این میتواند بزرگ ترین لغتنامه ای باشد برای کلمه ی زندگی ، که به تعداد تمام انسان هایی که تا حال به دنیا آمده اند معنی دارد و هیچکس هم نمیتواند معنی زندگی خودش را در آن جستجو کند . ما فقط میتوانیم قلم را برداریم و معنی خودمان را تا قبل از مرگمان بنویسیم .

نوشتنی که 60 70 سال آب خواهد خورد ، موهایمان را سفید خواهد کرد و بعد قبل از اینکه پایانی داشته باشد مارا خواهد کشت.ولی همچنان همه دوست دارند تا آخر عمرشان بنویسند، بنویسند و بعد از اینکه همه مان خواهیم مرد کتاب عظیمی خواهد بود ولی دیگر کسی آن را نخواهد خواند وتنها تصویری از ما در لا به لای کلماتی که نوشته ایم نقش خواهد بست .

هر کلمه را که مینویسم احساس ممیکنم که هنوز هم سیل عظیمی از کلمات را در ذهن خود دارم و هر چقدر هم که بنویسم کلمات هیچگاه تمام نخواهد شد ولی دوست دارم معنی من از زندگی طولانی باشد ، مثل انشاهای چند صفحه ای دوران دبستان ، سرم را بالا بگیرم و تند تند با صدای بلند بخوانم ،  کسی چه میداند شاید هم کسی همه ی اینهارا خواهد خواند ، به هر حال این تنها کاریست که می توانم انجام دهم.

اما نه اگر کسی نباشد که تمام اینها را بخواند پس کتاب چه خواهد شد؟ اصلا اینگونه نوشتن چه فایده ای خواهد داشت ؟ کسی چه میداند شاید هم پاسخ این سوال همان معنای واقعی زندگیست که هیچکس آن را نمی داند!