نمیدانم شاید سرما خورده باشم و یا اینکه شاید دارد عشق بین ما سرایت میکند حس زیاد خوبی نیست دقیقا مثل یک سرما خوردگی تازه به نظر می آید.. از عشق هراس دارم و این چون دستمال سردی دارد تبم را می گیرد نمیدانم امشب سرم چه خواهد امد تبم پایین میاید و یا انچنان تب میکنم که فردا صبح کارم به تشنج هم میرسد در هر صورت صبح وقتی چشمانم را باز میکنم خواهم فهمید. شاید تب داشته باشم و به سوی تو تشنج کنم و یا اینکه این هراس انچنان تمام بدنم را یخ زده کند که حتی نتوانم قدمی از قدم به سمتت بردارم در قلبم از دهلیز چپ عشق میاید و از دهلیز راست هراس است که به کل بدنم تزریق می شود ، چپی که می شوم میخواهم برای تو انقلاب کنم ، گذشته از هرگونه تبعید های احتمالی و سیاهچال چشمانت، من میخواهم تورا داشته باشم و ازادی را در تو معنی بخشم ولی راستی ها به این اصلاحات اعتقادی ندارند، و مثل ان دستمال سرد عشق را در نطفه خفه می کنند. احساس را انچنان سرد میگردانند که هیچ احساسی باقی نمیماند. فردا صبح همه چیز مشخص خواهد شد یا برده ی دیکتاتوری ترس هایم خواهم بود و عقل را خواهم پرستید و یا اینکه عشق تورا بین تمام سلول های قلبم به رفراندوم خواهم گذاشت صبح همه چیز مشخص خواهد شد. ..... #دستخط_یک_دیوانه # #95_2_6