#روزی_خواهی_آمد خیلی وقت است که دیگر برایت نمینویسم و آرام تمام کلماتی که برایت میبافم را تنها در لبم زمزمه میکنم و آرام اشک میریزم. دلیلش را نمیدانم. شاید به خاطر این است که هرشب به خوابم می آیی. و من در خواب تمام حرفهایم با تو رویا میکنم. رویایی که نمیدانم بعد از بیدار شدن از خواب برایش گریه کنم و یا از اینکه تو را دیده ام خوشحال باشم. به خواب که فرو میروم دیگر فقط تو هستی و من که سرت را روی شانه ام گذاشته ای و مثل یک دختر بچه ی سه ساله به من چسبیده ای. تمام اینها همه صحنه هاییست که هر شب برای من مثل یک درام عاشقانه تکرار میشوند. تکراری که شاید هیچگاه در دنیای واقعی، وقوعی نخواهد یافت. وقوعی که همیشه منتظرش بوده ام ، حتی قبل از آنکه تورا بشناسم ، به این فکر میکردم. دوست دارم روزی باشد که تو آمده باشی و من تمام آنچه در دل دارم برایت بنویسم، تو بخوانی و گریه کنی ، و من نیز همراهت بچگانه و آرام اشک بریزم و بعد ، به چشمهایت زل بزنم و پلک های خیست را ، که چقدر چشمانت را زیبا کرده اند ، آن زمان تو زیباترین زنی هستی که تا حال دیده ام.انقدر زیبا که لبخند میزنم برایت و تمام اشک هایت را عاشقانه پاک میکنم، صورتت را مینوازم و لبخندت را با هر ترفندی که بلدم دوباره به چنگ می آورم، و دوباره در گوشت تکرار میکنم که من دوستت دارم دوست داشتنی که هیچ پایانی نخواهد داشت و هرگز ترکت نخواهم کرد، اینهارا میگویم و دوباره تکرار میکنم، طوری،که بتوانی تک تک نفس هایی که این حرف هارا برایت می خوانند بشنوی و گرمایشان را حس کنی، گرمای دوستت دارم هایی که هر شب حس کنی و این ترفند من خواهد بود برای نگه داشتنت برای همیشه ، برای اینکه تا ابد برای من باشی و هروقت که خواستم اسمت را با مالکیت خودم صدا بزنم. تو برای منی... تو برای منی... #عاشقانه_ها #دستخط_یک_دیوانه #12:30