مرگ بعضی اوقات آرزوی شیرینیست.
وقتی که قرص هایی را که خورده ای همه را بالا بیاوری
وقتی که سرت آنقدر درد دارد که نمیتوانی جایی را ببینی
کور میشوی و حتی کسی هم نباشد که فقط نظاره کند.
پا می شوی و سرت را به در و دیوار میکوبی
هیچ چیز حس نمیکنی حتی خونی که کل صورتت را میشوید
آرام آرام دارد گوشهایت را نیز از دست میدهی
هیچ چیز حس نمیکنی
در سیاهی مطلق فرو میروی و فقط این را میدانی که هنوز نمرده ای
و این دردناک ترین چیزیست که میتواند اتفاق بیافتد
من اسمش را میگذارم بالاتر از مرگ
میبینی اوج جنون یعنی چه
بعد از تو من مردی خواهم بود که هیچگاه شخصیتم را نخواهم یافت
و این زندگی چون درامی از بردگان سیاه پوست
با التماس مرگ، به پایان خواهد رسید
نمیدانم چرا این متن ها را مینویسم
نه اینچنین از تو متنفرم و نه دیگر دوستت دارم
فقط دوست دارم آنچنان از من متنفر شوی که وقتی اسمم را جایی دیدی
حالت به هم بخورد
دوست دارم سیاهترین خاطره ای باشم که از گذشته داشته ای
و زمانی که در قبرستان دلت دفن شدم
این عشق به پایان خواهد رسید
این سیاهی تمام وجودم را فرا گرفته
پس از من متنفر باش ولی هرآنچه که میگویم بدون قضاوت گوش کن
سعی کرده بودم که دیگر از تو ننویسم
و در رویاهای خود غرق شوم
دنیای دیگری بسازم از تخیل و در آن زندگی کنم
ولی قبول کن که گاهی کم میآورم
تو هیچگاه برای من فراموش نخواهی شد
اما دیگر حتی یاد مرا از ذهنت نگذران
هربار که تو به من میاندیشی من هزار بار باید تاوان بدهم
بگزار در این سیاهی زندگی کنم و خود را به آن عادت بدهم
و این بدترین حبسیست که من در آن تا ابد اسیر خواهم ماند
هرروز خاطراتت بر ذهن من تازیانه خواهند زد
و هرشب یاد تو که مرا صدبار اعدام خواهد کرد
و زمانی که از من هیچ چیز باقی نماند آنگاه
تو بیا اعضای جسدم را به کفتار ها ببخش
به همانهایی که خود را در لباس گرگ به تو معرفی میکنند
ولی منتظرند فرصتی باشد تا حتی سر جنازه ات دعوا کنند
حرف های من تلخست مثل طعم عشق سیاهمان
مثل تنها یادگاری که از عشق تو برایم خواهد ماند
مرا ببخش و این را از من قبول کن
یک گل #رزسیاه #برای_تو_که_دیگر_نیستی
#دستخط_یک_دیوانه
#(94_09_06)
#(11_35)