مرا ببخش اگر محو میشوم در تماشایت و آنگاه درک میکنم که زمان چه سریع میگزرد ، من پلک نمیزنم ولی اما ، در یک پلک به هم زدن از من دور میشوی و من چه خاموش تورا مینگرم.
هزاران بار تصمیم گرقتم که اگر باز تو را دیدم سرم را پایین بیاندازم تا تو نیز مرا ببینی . ولی تو جز لحظه ای به من نمینگری
و آنحاست که به دل میگویم . ما چقدر بدبختیم.......
اینبار آمده ام تا مرا ببخشی ...
مرا ببخش که فراموش نمی کنم یادت را ، ولی چه خوب فراموش کرذم ام خود را ؛ فراموش کرده ام که روزی دوستم داشتی ؛ ولی فراموش نمیکنم که دوستت دارم.
مرا ببخش که هر روز صبح یادگاری هایت را می بویم  و با بوی تو روزم را آغاز میکنم.
و به خود میگویم هنوز هم یادی از من دارد

مرا ببخش که هر شب به یادت بیدارم و به خود میگویم شاید او نیز بیدار است.
ولی میدانم که تو در خوابی. ولی باز قانع نمیشوم 
به خود میگویم شاید او در خواب مرا ببیند البته میدانم شاید قیافه ام نیز یادت نیست.

مرا ببخش که وفادارت بودم ، هستم و میمانم
و تو این تعلقات را نداشته باش.....




نمیدانم چرا در نوشته هایم همیشه ادم بد تویی ولی وقتی که به فکر فرو میروم همیشه خود را سرزنش میکنم
نمیدانم چرا با اینهمه که دوستت دارم ولی بازهم از تو بد مینویسم.