میخواهم بالا بیاورم هر آنچه از تو دارم
هر آنچه که از خاطرات تو که لحظه های مرا به گند میکشند......
و این خانه را ، چون لجنزاری میکند بد بو
بد بو تر از عطر تمام یارگاری هایت که بوی تورا میدهند.
آری عشق ما گندیده بود گندیده تر از سیب حوّا
گندیده تر از میوه ی آن صبح
و این قلب فاسد که بازهم یادت مسمومش میکند.
و اشک های زلال متعفنی که از چشمانم چاری میشوند ......
نه من هرچه قدر هم که عشق را گند بدانم
بازهم لجن خوارم.
 و این عشق گندیده و تو معشوق چون تریاکم را ترک نمیکنم.
من یک معتادم....
معتاد تمام خاطراتی که در سراسر خیابان های شهر ، در کنار نیمکت های پارک و تنها ایستگاه اتوبوس مخفی کرده ایم.
من معتادم به برگ های رز سیاه و باران و ترک سیگار های روزانه ام به اشک های شبانه ام به درد های کودکانه ات 
و با یادگاریت مصرف میکنم تمامی ان خاطرات را
و من یک معتادم.....