از تو از من از او
از هر آنچه که بود
از همه ایّامی
که تو عاشق بودی
بشو دور از من
«که به تنهایی خود معتادم»
و در این کلبه ی سرد
ز همه مینالم
من ترا میبینم
ولی اما دیشب
تو زمن گرداندی
چشم و ابرویت را
ولی عاشق بودی
ته قلبم اکنون
میکشم تصویرت
و بدان مینگرم
من که نه اما
همه ی ساعت ها
به زمان کم آرند
ز تماشای تو