مرا بنگر که چگونه در این سکوت خلوت میکنم با تو

تا بنشینیم و به دردهایت بگرییم

با من بیا و دردهایت را به من هدیه کن

و بگزار کلماتم مرهمی بر زخم های تو باشد

بیا و خود را به من بسپار

من سال هاست منتظرت هستم

تا لا به لای موهای تو اسیر شوم

و به بند بکشم نگاهم را در زندان چشمان تو

و تنفس کنم از گرمای نفسهایت

و  دستانم که جای خالی دستان توست

و شانه ام تکیه گاه چشمان غمگینت

تا بنشینی کنارم در آن نبمکت و نظاره کنیم این غروب سنگین را

و همراه غروب فرار کنیم

به دورترین جای این دنیا