بالاتر از عشق

عشق پایان نیست ، چون بالاتر از عشق نیز هست.

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

حلقه بینهایت

خیلی وقت است که از خواب بیدار شده ام اما هنوز چشمانم را نمیتوانم باز کنم.
تمام امواج صدایی که در محیط اطراف پخش میشوند را میشنوم.
-بیدارش نکن بگذار بخوابد دیشب فقط چند ساعت خوابیده است
- اما شام نخورده است
این مکالمه حس عجیبی میدهد انگار که هیچ چیز درست نیست،  انگار انقدر عدم قطعیت ها بزرگ شده اند که زندگی دارد اختیارم را از من میگیرد.
نمیدانم چگونه شروع کنم راستش را بخواهی من دلیلی برای بیدار شدن ندارم. نه گشنه ام و نه خوابم می آید.
تنها چیزی که مدام در ذهنم میپیچد:
 "که چه؟"
راستش را بگویم خیلی وقت است که به این بیماری دچار شده ام؛
یک معادله ریاضی فیزیکی، که حل کردنش غیر ممکن است یعنی حتی معادله نیست. ولی زندگی همه ما شدیدا به حل آن وابسته است.
از اینجا به بعد است که هرکسی دست به کار میشود تا این نامعادله را حل کند.
اما دریغ که که از همان ابتدا دروغ تحویلمان میدهند چون اصلا این یک معادله نیست.
کسانی هم هستند که بی هیچ چون و چرایی؟  معادله را قبول میکنند اما خب؟ باز هم "که چه"؟ 
مگه میشود تمام اتفاقات زندگی را در یک معادله غلط بدون جواب جایگذارس کرد.
اینها تماما توهماتیست که از وقتی که نور سفید مهتابی هارا دیده ام دچارش هستند.
اما خب بعد از این همه باز هم باید راهی باشد. حداقل باید برای یک بازه کوچک بتوانم دلیلی را دست و پا کنم.
همیشه این است؛ هیچگاه راه حلی دائمی موجود نیست دلیلش هم کاملا واضح است تغییرات انقدر گسترده است که نمیتوان فرمول های ریاضی را با زمان تطبیق داد(شاید هم الان نمیتوانیم).
به هر حال اکنون باید راه حلی را لااقل برای چند روز بعد یا چند ساعت حتی برای چند لحظه بعد دست پا کنم.
- نه انگار اعتبار چیزی که در ذهنم بود همین یک لحظه قبل تمام شد.
چیزی برای گفتن ندارم. برمیگردم تا از ابتدا وارد این حلقه بینهایت بشوم.

۲۶ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

نبضی از دوست داشتن تو

گاهی میخواهم انقدر بنویسمت که انگار ضربان قلبم روی کاغذ نقش میبندد. روان میشود تا هر سطرش بشود نبضی از دوست داشتن ممتد تو.

نبضی که گاهی انقدر تند میزند که روی کاغذ چیزی جز خطی خطی هایی سیاه، نخواهی دید و یا گاهی انقدر با حوصله است که لای موهایت میرود و یا در نگاهت رنگ میبندد.

اینبار هیچکدام از اینها اتفاق نیافتاده است، اینبار آنقدر ضربانم تند و تند تر شد که دیگر قدرتی برای بازداشتنش نداشتم آنقدر این قلم برایت دلتنگ شد که جوهره ی این متن را روی کاغذ پاچید.

تا بشود نشانه ای از دوست داشتنت.

#دستخط_یک_دیوانه

#میلاد_نوری_زاده

۲۴ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

نیستنت

راستش را بخواهی نیستَنَت، زیاد ها هم بد نیست.

چند وقتی بازوانم کار نکردند، اکنون پلکم میپرد، به مرور لاغر شده

و سرانجام هم دیوانه می شوم.

این هارا همه تجربه میکنند وقتی سالهاست کسی سر جایش نیست...

.

#دستخط_یک_دیوانه

#میلاد_نوری_زاده

۲۲ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده

امشب در خیابان آینده ام را دیدم

امشب در خیابان آینده ام را دیدم در همان خیابان قدم میزد دقیقا مثل پنجاه سال پیش یعنی، مثل الان من؛

همان خودم بودم هیچ فرقی نکرده بود جز اینکه شیشه های عینکش قطور تر شده بود، پیشانیش چروک برداشته بود و دستانش هم میلرزید.

خودش را روی عصای چوبیش انداخته بود و آرام آرام خودش را روی زمین میکشید دقیقا مثل من که دارم زندگی خودم را روی این ثانیه های نکبت طی می کنم.

نگاهی به لباسهایش انداختم، باورم نمیشد انگار که بیست سال است همین هارا میپوشد. اینهم دقیقا مثل الان من که دیگر هیچ حسی برای خرید چیز جدیدی ندارم.

نمیدانم چرا برای یک لحظه احساسی در وجودم گفت که دستش را بگیرم.اما نه مگر میشود ادم دست آینده ی نکبت بارش را بگیرد.

دستش را گرفتم؛ به چشمانم خیره شد و محکم دستش را کشید میخواست تنها باشد.

انگار که که پنجاه سال است که تنهاست. دیگر حتی خودش را هم گم کرده بود. دیگر حتی خودش را هم نمیخواست. این را هم از من به ارث برده بود.

بیچاره آینده ی تنهای من

#دستخط_یک_دیوانه

#میلاد_نوری_زاده

۲۱ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
میلاد نوری زاده
Instagram