قول داده بودم که دیگر از تو نگریم
اما
زیر باران رفتم
و با خدا
سیر برای تو گریستیم
برای تو که نبودی
شب بود و من تنها
درد بود و من تنها
و باران بود؛
دیگر تنها نبودم
تو بودی و خاطراتت،
تو بودیو بویت،
و، تو بودی ولی من، من نبودم.
همه چیز تو بودی
باران تو بودی
اشک تو بودی
جوی تو بودی
آسمان تو بودی
و حتی خدا؛
من در آن باران خدا را یافتم
که در درون من
به من
به تو
و به انسان
میگرید
و خود را تحسین میکند که عشق را آفربد
درد را آفرید
و قلب را آفرید
من در آن باران خدا را یافتم
که داشت به تو حسد میورزید
به من عشق
و به ما جبر
اگر باز روزی آمد
که دوباره من باشم و تو و او
آنگاه باز من اشتباه خواهم کرد
آنگاه باز من تورا....،
و آنگاه باز خدارا از جنس عشق خواهم دید
و خواهم پرستیدش
برای من خدا چیزیست از جنس عشق از جنس من از جنس تو